You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
-
ر
پارت:۱۱
به دیوار خیره شده بودم، تااینکه صدای چند نفر را شنیدم.
- هی، قراره بعد اون دختره نورا، چه کسی رو بکشیم؟
- سه نفرو در نظر دارم.
-...
-
ر
پارت:۱۰
آن را تا حد امکان بالا بردم و به زمین کوبیدم.
طلسم هنوز مثل قبل بود، این کارا برای سومین بار انجام دادم، شکست!
بدون اینکه توجهی...
-
ر
پارت:۹
پارچه را بیرون آوردم و در شکاف سنگ گذاشتم، سنگ به آرامی کنار رفت. با قدم های آگاهانه وارد شدم، روی دیوارها نوشته های خیلی زیادی...
-
ر
پارت:۸
نور ضعیف چراغقوهام روی دیوارهای سنگی راهرو میرقصید و سایههای بلند و کجومعوجی را به وجود میآورد که انگار زنده بودند و با هر...
-
ر
پارت:۷
نفسم را حبس کردم و دوباره پشت انباری پناه گرفتم. صدای جیرجیر دروازه نزدیکتر شد، همراه با صدای قدمهایی که روی سنگفرشهای...
-
ر
پارت:۶
قلبم تند میزد و نفسم بند آمده بود. پشت انباری چمباتمه زده بودم، سعی میکردم هیچ صدایی از خودم درنیاورم. صدای بیلهایی که خاک را...
-
ر
پارت:۵
لورا ناپدید شد و من در گورستان بودم. نور صبح از لابهلای مه غلیظ گورستان سرک میکشید، انگار خورشید هم جرئت نداشت این گورستان...
-
ر
پارت:۴
به در رمزدار نزدیکتر شدم. کتیبه ای که روی آن نوشته شده بود: ۱۳۳۵
یک شکاف در زیر کتیبه دیدم. آن را برداشتم و کلیدی کهنه را پیدا...
-
ر
پارت:۳
روی دیوارهای ترکخورده، نوشتههایی با گچ سفید را دیدم: «تو قربانی بعدی هستی. به تعداد کشتهشدگان، ارواح میان. چهار روز زندانی در...
-
ر
پارت:۲
یک سایه از پنجره مستطیلشکل با میلههای وسطش عبور کرد. نگاهی انداختم، اما هیچچیز آنجا نبود. از پنجره پیدا بود که کمکم هوا تاریک...
-
ر
پارت:۱
جز سیاهی چیز دیگری نمی بینم، میتوانم حس کنم که الان روی صندلی هستم، کلاه پارچه ای سیاهی بر سرم کشیده اند و دستانم را محکم بسته...
-
ر
نام داستان:آوای گور.
نام نویسنده: سبا مولودی.
خلاصه داستان:نورا در انباری عجیب و غریب گورستانی متروکه گیر افتاده است، جایی که بوی مرگ و...