- تاریخ ثبتنام
- 2025-03-10
- نوشتهها
- 539
- پسندها
- 1,936
- امتیازها
- 93
پارت شصتم
(پایان فصل دوم: زیر پوست آرامش)
خورشید درست وسط آسمان بود. نه آنقدر گرم که بسوزاند، نه آنقدر ملایم که از یاد برود. سایهی کوتاه اجسام روی زمین افتاده بود و همهچیز را مشخصتر از همیشه نشان میداد. مثل اینکه خود جهان هم دیگر چیزی برای پنهانکردن نداشت.
رادین کنار پناهگاه نشست. خاک روی صورتش، ردهای باریکی از خون خشکشده روی بازو، اما چشمها… آرام. آن آرامش عجیبی که فقط وقتی با چیزی مواجه میشوی که از آن زنده بیرون آمدی، در نگاه آدم مینشیند.
زن و پسر نوجوان کمی دورتر نشسته بودند. هنوز با فاصله، هنوز با آن تردیدی که اولینبار از پناهگاه بیرون میزنی و نمیدانی که قرار است در امان باشی یا فقط دیرتر شکار شوی.
سامیار لیوانی آب به دست زن داد. با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.