♦ رمان در حال تایپ ✎ عشق در مِه | ارغوان حمیده‌دل | نویسنده راشای

عشق در مِه | ارغوان حمیده‌دل | نویسنده راشای
◀ نام رمان
عشق در مه
◀ نام نویسنده
ارغوان حمیده دل
◀نام ناظر
Saba molodi
◀ ژانر / سبک
عاشقانه-جنایی
پارت ۹: در پناه درختان

سمیرا، شایان و نغمه با آخرین تلاش‌های خود قایق را به سمت ساحل هدایت کردند و در حالی که قایق به خشکی می‌رسید، شایان ناگهان فریاد زد:
- بپرید! زود باشید!

آن‌ها بلافاصله از قایق خارج شدند و به سمت درختان بزرگ و انبوه دویدند. هر سه به پشت درختان پناه بردند و در نهایت با سینه‌ای تند و نفس‌زنان، به صداهای دوردست گوش سپردند. هر بار که صدای قدم‌ها به گوش می‌رسید، قلب سمیرا با شدت بیشتری می‌تپید.

- اون‌جا رو نگاه کنید!
نغمه با صدای رقاصه‌ای از ترس اشاره کرد. در دوردست، دو مرد از گروه به سمت قایق نگاه می‌کردند و کلمات مبهمی زیر ل*ب می‌گفتند.

شایان با جدیت گفت:
- باید آروم باشیم و به اونا اجازه ندیم ما رو ببینن. بیایید به یه سمت دیگه بریم و اطلاعات بیشتری جمع‌آوری کنیم.
سمیرا با خود فکر کرد که هم اکنون در نهایت باید با وحشت ناشناخته مواجه شوند.
- اما اگر ما نتونیم دور شیم؟ اگر اونا متوجه ما بشن، چی میشه؟
شایان با نگاهی آرام و مطمئن پاسخ داد:
- ما باید امیدمون رو از دست ندیم. حتی اگر وضعیت سخت باشه، می‌تونیم راهی برای زنده موندن پیدا کنیم.
در حالی که به آرامی از درختان دور می‌شدند، ناگهان نغمه گفت:
- به یاد داشته باشید، لاله نیاز به کمک داره. ما نمی‌تونیم اجازه بدیم اون به دست اونا بیوفته.
سمیرا با تأیید سرش را تکان داد.
- درست می‌گی. ما به لاله قول دادیم و تنها چیزی که باید انجام بدیم، پیدا کردن اون و نجاتش هست.

به آرامی آن‌ها از پروسه قایق فاصله گرفتند و در حالی که درباره وضعیت خود و چگونگی پیشرفت در جستجو برای لاله بحث می‌کردند، ناگهان صدای فریاد مردان از سمت دریاچه شنیده شد.
- کجا رفتن؟! اونا نمی‌تونن دور شده باشن!
سمیرا بزرگترین ترس خود را حس می‌کرد.
- باید دور شیم. اونا در هر نقطه‌ای ممکنه ما رو پیدا کنن.
شایان سرش را به سمت نغمه چرخاند و گفت:
- باید از این درختا دور شیم و به جستجوی پناهگاه دیگه‌ای بریم. شاید بتونیم از اینجا به نقطه‌ای دور بریم.
نغمه پس از کمی تردید، پاسخ داد:
- من جایی رو می‌شناسم.سمت دیگه‌ای از جنگل یه غار وجود داره که احتمالا می‌تونه ما رو از خطرات گروه دور نگه داره.
در واقع، آن‌ها به سمت غار اشاره کردند و به آرامی به سمت آن حرکت کردند. دل سمیرا سرشار از ترس و نگرانی بود، اما در همان حال، عزم او برای نجات لاله و دوستانش به او جرات می‌داد.
به محض رسیدن به غار، شایان درب ورودی را بررسی کرد و پس از اطمینان از اینکه خطر وجود ندارد، به داخل رفتند. فضای غار تاریک و مرطوب بود و بوی نم و خاک به مشام می‌رسید.
- اینجا می‌تونه امن باشه.شایان به آرامی گفت و به دو دوستش ملحق شد.
- باید کمی استراحت کنیم و درباره نقشه‌‌مون دوباره فکر کنیم. الان که اینجا هستیم، نمی‌تونیم اجازه بدیم که ترس مانع ما بشه.
در حال استراحت، سمیرا سکوت را شکست و گفت:

- ما باید الگوهایی پیدا کنیم تا بفهمیم این گروه کجا فعالیت می‌کنه و چه کسانی در پشت پرده هستن. ممکنه تو این غار هم سرنخی از لاله پیدا کنیم.
نغمه با همه سکوتش گفت:
- پس باید با هم همکاری کنیم و جستجویی دقیق انجام بدیم. ممکنه چیزی تو این غار پیدا کنیم که به ما کمک کنه.
حالا، در دل تاریکی و در مرز خطر، سمیرا، شایان و نغمه آماده بودند تا حقیقت را کشف کنند. آیا آن‌ها می‌توانستند در این دنیای پر از تهدیدات، راهی برای نجات لاله پیدا کنند یا آیا در نهایت سرنوشتی ناگزیر در انتظارشان بود؟ تنها زمان می‌توانست پاسخگو باشد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پارت ۱۰: رازهای پنهان در غار

فضای غار سرد و نمناک بود و سایه‌ها در دیواره‌های آن همچون موجوداتی زنده در حال حرکت بودند. سمیرا، شایان و نغمه در تاریکی نشسته بودند و دقت می‌کردند که صدایی به گوش نرسد. ریزش قطرات آب از سقف غار، سکوت را شکسته و در دل آن‌ها ترس عمیق‌تری ایجاد می‌کرد.
- این‌جا جاییه که می‌تونه سرنوشت ما رو تعیین کنه.
شایان با صدای کم و محجوب گفت و کم‌کم رو به دیوار غار کرد.
- اگر قراره چیزی پیدا کنیم، بهتره به دقت بگردیم.
سمیرا به دیوار نزدیک شد و با دستش چهرهٔ سرد و مرطوب آن را لــ.ـــمس کرد. ناگهان احساس کرد که الگوهایی در دیوار وجود دارد.
- این ناهنجاری‌ها چه معنایی می‌دن؟
او با دقت به آن‌ها نگاه کرد و خطی افقی در وسط دیوار توجهش را جلب کرد.
- شاید نشونه‌هایی باشن. نغمه گفت و از سمیرا خواست که جلوتر برود.
- می‌تونیم بفهمیم که اینجا چه اطلاعاتی پنهان شده. اگر فقط ساکت باشیم و گوش بدیم، شاید چیزی بشنویم.
در همین حین، شایان در گوشه‌ای دیگر از غار درختی کوچک را مشاهده کرد که در دل سنگ‌های مرطوب نشسته بود.
- ممکنه اینجا ردی از زندگی گذشته باشه. بی‌توجه به هرگونه چهارچوب، ما باید این مکان رو دقیق‌تر بررسی کنیم.
سه‌تایی به آرامی حرکت کردند و مشغول جستجو شدند. سمیرا ناگهان متوجه تابش نوری ضعیف از یکی از دلایل غار شد. با احتیاط به سمت آن رفت و با نزدیک شدن به آن، صدای آرامی از درون را شنید.
- حقیقت نزدیکه. به جستجوی اون ادامه بدید.
سمیرا با وحشت به شایان و نغمه نگاه کرد.
- شنیدین؟ این صدا… چه کسی اینجا صحبت می‌کنه؟
- شاید فقط توهمه. نغمه گفت و در عین حال سعی کرد تا خود را آرام کند.
- اما مطمئناً این مکان رمز و رازهای خاصی داره.
شایان به دیوار نزدیک‌تر شد و تلاش کرد تا نور را بیشتر ببیند. او با دقت به آن رمزها و الگوهای حیرت‌انگیز نگاه می‌کرد.
- این الگوها به نوعی نوشته‌ای قدیمی شبیه هستن. شاید بتونیم اونا رو رمزگشایی کنیم.
سمیرا به شایان پیوست و در حالی که تلاش می‌کرد تا الگوها را همراه با ذهنش مرتب کند، ناگهان یک نقطه در وسط دیوار برق زد. آن‌ها به خود لرزیدند. سمیرا گنگ و گمراه به دیوار چنگ زد.
- این همون چیزی هست که ما دنبالش بودیم! باید بفهمیم این رازها چی میگن. شایان با اشتیاق در صدایش ابراز کرد و در همین حال، نغمه به آرامی در کنار آن‌ها قرار گرفت.
سکوت غار دوباره برقرار شد و صدایی مبهم از تاریکی به گوش رسید.
- چشم‌هایی تو سایه هستن. شما تو چیزی بزرگتر از اونچه تصور می‌کنید، درگیر می‌شید.
سمیرا با ترس چشمانش را بسته و سپس باز کرد تا به شایان و نغمه نگاه کند.
- این حرف‌ها چه معنایی دارن؟
- باید به رمزها توجه کنیم.
شایان با قوت نظرش را به جلو معطوف کرد.
- ما باید رمزگشایی کنیم و بدونیم اونچه در محتوای اینجا هست، چه داده‌هایی می‌تونن درباره لاله و این گروه بگن.
در دل تاریکی‌های غار، آن‌ها به کشف رازهایی ادامه می‌دادند که ممکن بود زندگی یا مرگ آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. آیا می‌توانستند در این دنیای پر از رمز و راز به سرنخ‌هایی دست یابند و در عوض، حقیقت را کشف کنند؟ فشاری از تاریکی بر آن‌ها سایه می‌اندازد و تنها زمان و تلاش های آن‌ها بود که می‌توانست روشنایی را به این دل سرد بیاورد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا