❃ دفتر دلنوشته ✎ دلنوشته فگار| دنیا نادعلی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع giti2121
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دلنوشته فگار| دنیا نادعلی
پارت دهم


۱۰. در فاصله‌ی میان دو نگاه
(در ستایشِ نرسیدنِ نجیب)

میان نگاهِ من و تو،
نه فاصله بود،
نه نزدیکی—
فقط لحظه‌ای معلق،
مثل قطره‌ای که پیش از افتادن،
در هوا مکث می‌کند
تا شاید کسی بخواهد
نجاتش دهد.
تو نگاه کردی،
اما نه به من،
به چیزی در من
که شبیه خاطره‌ای بود
که هرگز نساخته بودیم.
من نگاهت را نوشیدم،
نه از روی عطش،
بلکه از روی عادتِ کسی
که سال‌هاست
با چشم‌های بی‌پاسخ زندگی کرده.
و آن لحظه،
نه آغاز بود،
نه پایان،
بلکه مکانی بی‌نام
که در آن،
هیچ‌کس عاشق نمی‌شود
اما همه چیز
از عشق ساخته شده.
ما هر دو دیدیم،
اما هیچ‌کدام نخواستیم بمانیم.
نه از ترس،
نه از غرور،
بلکه از فهمِ تلخِ این حقیقت
که بعضی نگاه‌ها
فقط برای عبورند،
نه برای ماندن.
و حالا،
در حافظه‌ی من،
آن لحظه
نه خاطره است،
نه حسرت—
فقط نقطه‌ای‌ست
که هر بار به آن فکر می‌کنم،
دلم می‌لرزد
بی‌آن‌که اشکم بریزد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت یازدهم


۱۱. صدای چیزی که هرگز گفته نشد


بعضی صداها
نه از دهان بیرون می‌آیند،
نه از گلو عبور می‌کنند—
آن‌ها از جایی می‌آیند
که هیچ‌کس نامش را نمی‌داند،
اما همه،
دست‌کم یک‌بار
در آن گریسته‌اند.
تو چیزی نگفتی،
اما من شنیدم:
ترسی که در پلک‌هایت لرزید،
دردی که در مکثِ انگشت‌هایت جا ماند،
و آن جمله‌ی ناتمام
که فقط در ذهنِ تو
تمام شده بود.
من هم چیزی نگفتم،
نه از بی‌احساسی،
بلکه از احترام به چیزی
که اگر گفته می‌شد،
دیگر آن‌قدر عمیق نبود.
و حالا،
میان ما
نه خاطره‌ای هست
نه گفت‌وگویی—
فقط صدایی
که هرگز گفته نشد
اما هنوز
در جانم می‌پیچد
مثل بادی که
از پنجره‌ی بسته عبور کرده باشد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت دوازدهم

۱۲. پرسه‌ی بی‌صدا

تو از کنارم گذشتی
بی‌آن‌که چیزی بگویی،
بی‌آن‌که حتی
لحظه‌ای مکث کنی
در آن نقطه‌ای
که من سال‌ها
ایستاده بودم.
نه صدایی،
نه نشانی،
فقط عبوری آرام
که در من
طوفان ساخت.
و حالا،
هر شب
در ذهنم قدم می‌زنی
بی‌صدا،
بی‌رد،
بی‌دلیل
مثل پرنده‌ای
که هیچ‌وقت
در این خانه
آشیانه نساخت
اما همیشه
برمی‌گردد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت سیزدهم

۱۳. سایه‌ی ناتمام

تو شبیه سایه‌ای بودی
که همیشه
با نورِ ذهنم حرکت می‌کرد
اما هیچ‌وقت
به شکلِ کامل نرسید.
نه از دور بودی،
نه از نزدیک
فقط در فاصله‌ای
که هیچ‌کس نمی‌فهمد
ایستاده بودی
و من
هر روز
با نبودنت
زندگی می‌کردم.
تو ناتمام بودی،
نه از روی نقص،
بلکه از روی آن ظرافتی
که فقط در نرسیدن
زیبا می‌ماند.
و من،
در تمام شعرهایی
که هیچ‌وقت نوشته نشد،
تو را
تمام کرده‌ام
بی‌آن‌که
هرگز
آغاز شده باشی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت چهاردهم


۱۴. ردّی که جا ماند



تو از من عبور کردی
بی‌آن‌که حتی
لحظه‌ای مکث کنی
در آن نقطه‌ای
که تمامِ بودنم
به تماشای تو ایستاده بود.
نه صدایی،
نه نگاهی،
نه حتی یک لرزشِ بی‌هوا
فقط عبوری
که در من
ماند.
و من،
در همان لحظه‌ی بی‌نام،
ریشه زدم
در خاکی که از تو نبود
اما بوی تو را
تا همیشه
با خود داشت.
حالا هر غروب،
وقتی نور از دیوار می‌لغزد
و سایه‌ها
بی‌صدا کش می‌آیند،
من به ردّی فکر می‌کنم
که جا ماند
بی‌آن‌که کسی
آن را گذاشته باشد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت پانزدهم

۱۵. آغـ.ـوشِ فراموش


تو هیچ‌وقت نماندی،
نه در لحظه،
نه در حافظه،
نه حتی در آن گوشه‌ای
که من برایت کنار گذاشته بودم
بی‌آن‌که بدانی.
تو را کسی به یاد ندارد
جز من،
و آن صندلیِ کنار پنجره
که سال‌هاست
منتظر نشسته
بی‌آن‌که کسی
حتی از کنارش عبور کند.
من تو را خواستم
بی‌صدا،
بی‌ادعا،
بی‌هیچ نشانه‌ای
که بتوانی ردش را دنبال کنی.
تو را کسی صدا نمی‌زند
جز من،
و آن ساعتِ خاموش
که هر شب
دقیقه‌ای از نبودنت
عقب‌تر می‌افتد.
تو را کسی نمی‌خواهد
جز من،
و آن آغوشی
که هیچ‌وقت اتفاق نیفتاد
اما هنوز
در خواب‌هایم
جای خالی‌اش را
با دقت
نگه داشته‌ام.
فراموش شدی،
نه از روی بی‌اهمیتی،
نه از روی گذر زمان
از روی آن سکوتی
که هیچ‌کس
جرأت نکرد
بشکندش.
و من،
در تمام چیزهایی که هیچ‌وقت گفته نشد،
تو را نگه داشته‌ام
مثل آغوشی
که هرگز نبوده
اما همیشه
در من مانده.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت شانزدهم

۱۶. بـــ.ـــوسـ.ــه‌ی بی‌پاسخ

تو را صدا زدم
با فزیاد و واژه نه،
بلکه با سکوتی
که فقط دلِ من
معنایش را می‌دانست.
تو نشنیدی،
نمی‌دانم از از بی‌توجهی بود،
یا از دوری،
اما می‌دانستم هیچ‌وقت
قرار نبود
پاسخی باشی
برای این صدا.
من اما
هر شب
در ذهنم
لحظه‌ای را مرور می‌کنم
که هیچ‌وقت اتفاق نیفتاد
نه سلام،
نه نگاه،
نه حتی آن بـــ.ـــوسـ.ــه‌ی بی‌هوا
که در خیال
جا مانده است.
تو نبودی،
اما من
با نبودنت
شعر نوشتم،
با نرسیدنت
بزرگ شدم،
و با بی‌پاسخ ماندنت
یاد گرفتم
چطور باید
بی‌صدا دوست داشت.
و حالا،
در من چیزی هست
که نه خاطره است،
نه حسرت،
نه عشق
فقط لحظه‌ای
که هیچ‌وقت گفته نشد
اما همیشه
در من تکرار می‌شود.
و هر بار که کسی
بی‌دلیل نگاهم می‌کند،
من به تو فکر می‌کنم—
به آن بـــ.ـــوسـ.ــه‌ای
که هیچ‌وقت اتفاق نیفتاد
اما هنوز
طعمش
در واژه‌هایم مانده.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا