پارت دهم
۱۰. در فاصلهی میان دو نگاه
(در ستایشِ نرسیدنِ نجیب)
میان نگاهِ من و تو،
نه فاصله بود،
نه نزدیکی—
فقط لحظهای معلق،
مثل قطرهای که پیش از افتادن،
در هوا مکث میکند
تا شاید کسی بخواهد
نجاتش دهد.
تو نگاه کردی،
اما نه به من،
به چیزی در من
که شبیه خاطرهای بود
که هرگز نساخته بودیم.
من نگاهت را نوشیدم،
نه از روی عطش،
بلکه از روی عادتِ کسی
که سالهاست
با چشمهای بیپاسخ زندگی کرده.
و آن لحظه،
نه آغاز بود،
نه پایان،
بلکه مکانی بینام
که در آن،
هیچکس عاشق نمیشود
اما همه چیز
از عشق ساخته شده.
ما هر دو دیدیم،
اما هیچکدام نخواستیم بمانیم.
نه از ترس،
نه از غرور،
بلکه از فهمِ تلخِ این حقیقت
که بعضی نگاهها
فقط برای عبورند،
نه برای ماندن.
و حالا،
در حافظهی من،
آن لحظه
نه خاطره است،
نه حسرت—
فقط نقطهایست
که هر بار به آن فکر میکنم،
دلم میلرزد
بیآنکه اشکم بریزد.
۱۰. در فاصلهی میان دو نگاه
(در ستایشِ نرسیدنِ نجیب)
میان نگاهِ من و تو،
نه فاصله بود،
نه نزدیکی—
فقط لحظهای معلق،
مثل قطرهای که پیش از افتادن،
در هوا مکث میکند
تا شاید کسی بخواهد
نجاتش دهد.
تو نگاه کردی،
اما نه به من،
به چیزی در من
که شبیه خاطرهای بود
که هرگز نساخته بودیم.
من نگاهت را نوشیدم،
نه از روی عطش،
بلکه از روی عادتِ کسی
که سالهاست
با چشمهای بیپاسخ زندگی کرده.
و آن لحظه،
نه آغاز بود،
نه پایان،
بلکه مکانی بینام
که در آن،
هیچکس عاشق نمیشود
اما همه چیز
از عشق ساخته شده.
ما هر دو دیدیم،
اما هیچکدام نخواستیم بمانیم.
نه از ترس،
نه از غرور،
بلکه از فهمِ تلخِ این حقیقت
که بعضی نگاهها
فقط برای عبورند،
نه برای ماندن.
و حالا،
در حافظهی من،
آن لحظه
نه خاطره است،
نه حسرت—
فقط نقطهایست
که هر بار به آن فکر میکنم،
دلم میلرزد
بیآنکه اشکم بریزد.