آرامی را فراموش کردهام.
تشویشم، سراپا!
خوابهایم پر از کابوساند و از بیداری گریزانام.
زندهام،
ولی ندانم تا به کی؟
اگر زنده بمانم چه؟
اگر مردمی را ببینم غرق در خون، خانههایی ویران، کودکانی گریان، اگر پهباد و موشک ستاره آسمانم شوند چه؟
اگر آتش خرمنم را بسوزاند به کجا بگریزم؟
به راستی که ریشه دواندهام در ایران!
بارالهی!
جانم را بگیر،
هزاران بار بگیر، ولیکن از عزیزانم دست بشوی!
خداوندا!
خستهام،
از جنگ زندگی برگشتهام! از نبردی تن به تن!
جانی در تن نیست!
پروردگارا!
خدایی کن برای کودکان زیر آوار!
۱۴۰۳/۳/۲۴