نمونه واضح، این رفتارهای متضاد رو در رجز خوانیها میبینیم. تمام پهلوانان درون داستان، موقعی که میخوان بگن کی هستن، اسم خودشونو میگن، پرچم خاص خودشون رو دارن، اسم پدر و پدربزرگشون رو میگن. کارهای بزرگی که کردن رو یه نمونه میگن.
در شاهنامه و در بخش کیانی سه شخصیت اصلی وجود دارن که اصلا چنین کاری نمیکنن. یکی گردآفرید، یکی رستم و دیگری هم اسپندیار.
گردآفرید خب جز پهلوانان اصلی نیست.دختر گژدهم هست و وقتی به قلعهاش حمله میشه، چون کس دیگری نیست که حریف سهراب بشه و خودش هم ماهرتر از بقیهاس با سهراب میجنگه و در نهایت شکست میخوره و با حیله فرار میکنه.
اسپندیار هم خب وضعش کاملا فرق داره. اسپندیار ولیعهد ایرانه و فره ایزدی داره. مشخصا در شاهنامه نیازمند اینکه خودش رو معرفی کنه ندارد. چون وقتیمیره هم فره ایزدیش مشخصه هم شباهت چهرهاش به گشتاسب وجود داره هم پرچمدار هم به نوعی هست.
ولی رستم چنین جایگاهی نداره. اولا اصولا در بعضی جنگها پرچمش رو بر نمیداره. مثلا در جنگ با اشکبوس اصلا اسبش رو هم نمیبره. بعد هم در جواب رجز خوانیها نمیگه که کیه.میگه من به دنیا اومدم که تو رو بکشم. اصولاً زیادم حرف نمیزنه. یعنی یه قرار مداری میذاره که ارتشهامون نیان بعد میره شروع میکنه جنگیدن.
درواقع، رستم بیشتر اهل عمل کردنه و زیاد هم اهل حساب و کتاب و حرف زدن نیست. نمونهای ازش در داستان هفت گردان در شکارگاه افراسیاب وجود داره. یک لشکر سی هزار نفری بهشون حمله میکنه میگه ما هشت نفریم، هرکدوم هزارنفر بکشیم تموم شدن.
اطلاعات ادبیاتیم که در حد شناخت عناصر به کار گرفته شده توی شاهنامه است چون شاهنامه رو چندین دور بخش کیانیش رو خوندم یا اگرحال نداشتم با پادکست فردوسی خوانی امیر خادم شنیدمش.بخش تاریخیش رو هم الان دارم میخونم.
درمورد تاریخ هم به طور تفننی هر موقع بتونم کتاب درمورد تاریخ ایران،شرق آسیا( بیشتر کره جنوبی و شمالی) و آمریکای جنوبی میخونم که منابعش بسته به دوره زمانی متفاوته.
در شاهنامه و در بخش کیانی سه شخصیت اصلی وجود دارن که اصلا چنین کاری نمیکنن. یکی گردآفرید، یکی رستم و دیگری هم اسپندیار.