دانلود کتاب داستان زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد

₪ دانلود ₪ دانلود کتاب داستان زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد .

📖 نام کتاب
زندگی تا اطلاع ثانوی قطع می‌باشد
✒️ نام نویسنده کتاب
میلاد سرداری
🏷️ ژانر (موضوع)
طنز، اجتماعی
🖌️ نام طراح کاور کتاب
TifanI
🗃️ نام فایلر کتاب
طیفا
🔰 منبع انتشار کتاب
انجمن راشای - Rashay
📥 نوع دریافت
رایگان
📑 تعداد صفحات کتاب
70
  1. نام داستان : زندگی تا اطلاع ثانوی تعطیل می‌باشد
  2. نام نویسنده: میلاد سرداری
  3. ژانر: طنز، اجتماعی
  4. طراح کاور: @TifanI
  5. فایلر: @طلایه

--------------------------------
خلاصه:
-----------------
آقای صداقت دوست کارمندی چهل ساله اداره برق است که برای بهتر شدن موقعیت شغلی اش تصمیم به ادامه ی تحصیل گرفته
*یه وقتایی باید دل رو زد به دریا، دریا خوشگله و پر خطر و تا آخرش تنهاست*


----------------------------------------------------------------------
بخشی از محتوای کتاب:
-------------------------------------------
کجایی؟
چه سوال بزرگی بود برای من. کجایم؟ برای پاسخ به آن سوال لعنتی می‌توانستم یک کتاب بنویسم و دست آخر هم هیچ جوابی تحویل خواننده ندهم و مثل فیلم‌های اصغر فرهادی پایانش را باز بگذارم مخاطب را ول کنم به امان خدا و بگویم: «حالا خودت بگرد ببین من کجا هستم»
باورتان می‌شود که آدمی به سن و سال من نتواند جواب سوالی به این سادگی را بدهد؟
چهل سال آزگار زندگی کردم بدون آنکه بدانم کجایم، بدون آنکه بدانم برای چه زندهام، و اصلا زندگی کردن یعنی چه!
کجایم!؟ در جوار مبارکت. خودم را نمی‌گویی روحام را می‌گویی!؟ الان هاست که برسد، در راه است. احتمالا به قبرستان آرزوهایم رفته تا کمی بر سر مزارشان زار بزند و فاتحه ای را نثار روحشان کند تا کمی سبک شود. همین حالا هم دارد مثل خود من در صبح روز شنبه با کلی زجر و احساسی سرشار از بدبختی و بد و بیراه نثار عالم و آدم، به محل کارش باز می‌گردد، به درون جسم لعنتیام. و به محض اینکه برسد، شروع می‌کند به چرخاندنش در کوچه پس کوچههای شهر اهداف کوچک و قلیل، و حسابی وقت تلف می‌کند تا ساعت کاریاش خاتمه یابد، سپس برمی‌گردد به همان قبرستانی که ازش آمده.و اینکار را سالهای متعدد هروز انجام می‌دهد تا زمان بازنشستگی اش فرا برسد. در آخر هم قبل ول کردن جسمم، برم میگرداند سر جای اول، تا به من بفهماند تمام آن سگ دو زدن ها برای همین بود، برای رسیدن به این نقطه، جایی که از آنجا شروع کرده‌ام؛ نقطه‌ی صفر.
-آهای با شمام، کجایی؟
-همینجا
-نه فکرتون کجاست؟
-مم... الان اینجاست
-سعی کن همیشه همینجا نگهش داری
و لبخندی تصنعی تحویلم داد و شروع کرد به بلغور کردن اَراجیف به درد نخورش در خصوص تکریم ارباب رجوع در مراکز دولتی که اصولا در آنها کسی ارباب رجوع را به یک سمتش هم نمی‌گیرد. حالا دیگر هر پنج ثانیه یکبار سرش را به سمتم می‌چرخاند و مزخرفاتش را درون چشم‌هایم فرو می‌کرد.
این دیگر چه می‌خواست از جانم؟ دلم می‌خواست بلند شوم و بگویم تو دیگر چه کوفتی هستی که به خودت اجازه می‌دهی وسط جمع دست به تحقیرم بزنی مر*تیکه‌ی بیشعور؟ و بعدش هم بلند شوم و بگویم؛ همه‌تان احمقید و این چرندیات که در کله تان فرو می‌کنند تنها کاربردش پر کردن مغز پوک و تهی تان است و قرار نیست هیچکدام از اینها در زندگی واقعی به دردتان بخورد. و احتمالا آخرش یک همه تان احمقید دیگر هم می‌گفتم. بعدش دفتر دستکم را جمع می‌کردم و میزدم از کلاس بیرون و گوشه ی انتهایی سالن می‌ایستادم و یک لگد حوالشان می‌کردم و مثل مارک اندره ترشتگن می‌کشیدم زیرشان و می‌فرستادمشان به گوشه‌ی انتهایی سالن و بعدش هم فریاد می‌زدم: «مردشور شما را ببرد با این دانشگاه در پیتتان!» اما حیف که باید همه‌ی این ها را مدتی تحمل می‌کردم .همین چند دقیقه‌ی پیش در هپروت، برای پرداخت پول جهیزیه‌ی دخترم به مادرش، کلی به مشکل برخوردم. تازه این در شرایطی بود میزان رشد تورم را صفر و همه چیز را ایده آل فرض کرده بودم. البته که می‌دانم همچنین خیال باطلی کمی خنده دار است و بیشتر شبیه به معجزه به نظر می‌رسد.
یک «گور بابایش ولش کن» را جایگزین تمام آن افکار احمقانه کردم. این جمله برای کارمندی که در کنار یک مشت آدمِ بیخود و عو*ضی کار می‌کند کاربردی ترین جمله‌ی جهان هستی است. جمله‌ای که بدون آن نمی‌شود تلخی زندگی را حتی تصور کرد. چیزی که مثل آمپول بی‌حسی می‌ماند که اگر قبل از پنی سیلین نزنی پدرت را درمی آورد.
-آقای صداقت دوست؟
-جانم استاد؟






/rashaaaaaaaaaaaaay
  • لایک داری
واکنش‌ها[ی پسندها]: ALI و دیاکو
نویسنده
طلایه
نوع فایل
pdf
حجم فایل
3.9 مگابایت
دانلودها
7
بازدیدها
53
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
رتبه‌بندی
0.00 ستاره 0 رتبه‌بندی
عقب
بالا