📖 نام کتاب
مجموعه داستان کوتاه گوتیک دیزنی جلد اول لنگه کفش شوم جلد اول
✒️ نام نویسنده کتاب
Dark Dreamer
🏷️ ژانر (موضوع)
تاریخی، ترسناک
🖌️ نام طراح کاور کتاب
TifanI
🗃️ نام فایلر کتاب
TifanI
🔰 منبع انتشار کتاب
انجمن راشای - Rashay
📥 نوع دریافت
رایگان
📑 تعداد صفحات کتاب
39
به نام خالق علم و قلم
سایت و انجمن تخصصی رمان و ادبیات راشای



لنگه.jpg


پروفایل نویسنده در راشای: @رویا پرداز تاریک
------------------------------------
خلاصه داستان:
--------------------------

الا سن زیادی نداشت که پدرش رو از دست داد و در کنار نامادری مهربانش بانو ترمین و خواهر خوانده های خود بزرگ شد تا اینکه خبر پرنس چارمینگ در جستجوی یک همسر برای خودش است و الا تلاش می‌کند در این مهمانی شرکت کند بدون آنکه بداند پرنس چارمینگ دنبال همسر نیست بلکه دنبال یک...

_______________________
مقدمه:
___________


«وقتی شیاطین خود را برای سیاه‌ترین گناهان آماده می‌کنند
همانند من خودشان را به شکل فرشتگان آسمانی در می‌آورند»
اثللو_ویلیام شکسپیر

----------------------------------------------------------------------
بخشی از محتوای کتاب:
-------------------------------------------

بانو ترمین دیوانه‌وار در سرسرای اتاق گام بر می‌داشت، وصدای گام‌هایش، در این عمارت تو خالی در همه جا منعکس می‌شد.
نگرانی و تشویش تمام وجودش را فرا گرفته بود. لرزش دستانش مشهود بود و از استرسی که در قلبش تحمل می‌کرد، حکایت می‌کرد.
صدای‌گام‌های بی‌قرار و تیک تاک عقربه ساعت قدیمی کنار پنجره در هم تنیده بود، تک تک آجرهای قدیمی دیوار، تمام پارچه‌های سرخ بی‌حرکت پرده‌ها، تمام ظروف چینی داخل کمد، تمام کتاب‌ها، تمام ظروف بلورین درخشان روی کمدها تمام وسایل‌خانه با آن‌که بی‌جان بودند، اما می‌توانستد درک کنند، که اعضای این خانواده شدیداً منتظر کسی هستند‌ و به خاطر او استرس شدیدی را دارند تحمل می‌کنند.
دختران بانو ترمین یعنی الا و آناستازیا نیز کنار هم روی مبل قرمز سه نفره کنار هم نشسته بودند،چشم به ساعت دوخته بودند، در انتظار خواهرشان بودند.
آن‌ها نیز حال روزشان چندان تفاوتی با مادرشان نداشت، اما با این تفاوت که مادر نگران شکست خوردن دخترش بود، ولی آن دو دختر نگران بودند، که نکند امشب او موفق شود؛ و دل شاهزاده را به رباید.
ترمین رو به دخترانش کرد، با لحنی ملایم، گفت:
- ساعت یک نیمه شبه! دیگه برید بخوابید.
الا آهی کشید و با اندوه پاسخ داد:
- به قدری نگران دریزیلا هستم، که حتی اگه برم روی تخت بازم خوابم نمی‌یاد.
آناستازیا نیز در تأیید سخن او، گفت:
- درسته مادر، من توان خوابیدن رو ندارم اگه کنار شما نباشم استرسم بدتر می‌شه.
با بلند شدن صدای کالسکه‌ای که گمان می‌رفت، متعلق به دریزیلا باشد، هر دو از روی مبل برخواستند، با سرعتی که باد را شگفت زده می‌کرد، به سمت خروجی دویدند.
در را باز کردند هر دو خواهر به بیرون جهیدند، کالکسه دریزیلا، ایستاد.
پیتر که خدمت کار این خانواده است، از کالسکه پایین می‌پرد، در را برای بانویش باز می‌کند.
در با صدای گیژ گیژ مانندی باز می‌شود
دریزیلا درحالی که دامن سبز روشنش که با گل های سفید و صورتی تزعین شده بود، در اندام گل مانند او خودنمایی می‌کرد، به آرامی از کالسکه ساده و قدیمی اش پیاده شده.
اندوه در صورت زیبا و نجیبش نمایان بود، سرخی چشمانش از اشک‌های او حکایت می‌کردند و به قدری رنگ و رویش پریده بود که خبری از سرخی گونه هایش نبود، گویا یک مرده متحرک بود.
الا و آناستازیا با هیجان به سوی خواهرشان دویدند و بدون توجه به اندوهی که او را کاملا به تسخیر خود در آورده بود، در آغـ.ـوش گرفتند.
الا با هیجان شروع به پرسش‌های بی‌شمار خود کرد:
- مهمونی چطور بود؟ شاهزاده رو دیدی؟ کچل که نبود؟ قدش چطور بود؟ خوش هیکل بود؟ راست می‌گن چشماش یه ارتش رو بهم می‌کوبه؟...
آناستازیا نیز همزمان با خواهرش شروع به پرسش کرد:
- شاهزاده رو دیدی؟ازت خوشت اومد؟ بهت نگاهی انداخت؟ بهت پیشنهادصحبت داد؟ باهاش رقصیدی؟...



/rashaaaaaaaaaaaaay
  • لایک داری
  • عالیه!
واکنش‌ها[ی پسندها]: رویا پرداز تاریک و Saba molodi
نویسنده
طلایه
نوع فایل
pdf
حجم فایل
1,000.9 کیلوبایت
دانلودها
7
بازدیدها
51
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
رتبه‌بندی
0.00 ستاره 0 رتبه‌بندی
عقب
بالا