نتایح جستجو

  1. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    شیما و مهنا دست هم‌دیگر را گرفته بودند و داشتند وارد سالن می‌شدند که با قیافه برزخی سانیا روبه‌رو شدند. مهنا صورتش را با تعجب برانگیخت و به شیمایی که با نیشخند به سانیا زل زده بود، نگاه می‌کرد. جنگ و جدال بین سانیا و شیما تمامی نداشت و این کابوسی بود که مهنا گرفتارش شده بود. نفس عمیقی کشید و...
  2. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    یک قطره اشک از چشمانش سُر خورد و افتاد روی فرمان ماشین: - منم شوکه شدم؛ ولی رفتم خونه. مهسا اومد و گفت که اون نامزدش کسی نیست جز... . حرفش را ادامه نداد و به شیمایی خیره شد که با دهان باز و کنجکاو به او نگاه می‌کرد. شیما چشمانش را ریز و بعد سرش را کج کرد: - جز... . چشمانش را بست. حالش بد میشد...
  3. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    مهسا با تعجب به صورت خواهرش نگاه کرد. - سانیا کیه؟ مُردد ماند که آیا بگوید یا خیر؛ اما نه باید صبر کند تا تکلیفش را با آن سانیای خرفت روشن کند. نفس بلندی کشید و با اخم گفت: - بعداً خودت متوجه میشی. مهسا شانه‌اش را بالا داد و با گفتن فعلاً، از او خداحافظی کرد؛ ولی مهنا باید می‌فهمید که نقشه‌ی...
  4. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    اشک‌هایش را پاک کرد و عصبی تمام وسایل میزش را بهم ریخت. - خدا لعنتت کنه شهاب! چرا نامزدیت رو مخفی کردی از خانواده‌ت؟ فریاد زد: - چرا؟ صدای باز شدن کلید خانه و بعد صدای مادرش که با عصبانی و طعنه که می‌گفت: - سهیلا خجالت نمی‌کشه؟ جلوی ما دختره رو آورده و میگه این نامزد شهابه. انگار ما غریبه بودیم...
  5. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    مهنا می‌خواست گوشی‌اش را بردارد که دید شهاب دستش را روی اُپن کنار گوشی‌اش گذاشته است. دستش یک‌هو لرزید. شهاب چهره‌اش را با تعجب برانگیخت. مهنا گوشی را که برداشت، لبخند سرسری زد و از خانه‌ی عمارت خارج شد. مهسا دم‌در منتظرش بود. با دیدن مهنا، با حرص مُشتی حواله بازوانش کرد و گفت: - یک ساعت اون تو...
  6. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    همه داخل عمارت بودند و فقط او و شهاب تنها در خانه‌ی عمارت بودند. بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت. گوشی را از اُپن برداشت و به خواهرش مهسا پیام داد: - مهسا کماندو، من اینجا گیر افتادم. شهاب‌ اینجاست. میشه بیای نجاتم بدی؟ روی ارسال که زد، نفسش را آزاد کرد و چشمانش را بست. احساس کرد کسی پشت سر او...
  7. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    شیما به سختی، بلندش کرد و با چشمانی که از آن غم می‌بارید به مهنا خیره شد. - درکت می‌کنم... منو ببین مهنا. مهنا به چشمان قهوه‌ای سوخته، شیما خیره شد. شیما از فرصت استفاده کرد و حرف اصلی را در پیش گذاشت: - بسپارش به‌‌ خدا. اون بهتر درست می‌کنه. صبر چیزیه که به آدم قدرت می‌ده. مهنا چشمانش را محکم...
  8. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    همان‌طور که می‌آمد، یهو کسی سد راهش شد. ایستاد. روبه‌رویش قرار گرفته بود. دستش را فرو در صورت مهنا کرد. با نفرت به مهنا زل زد. - چرا دست از سر شهاب بر‌نمی‌داری؟ با چشمانی گُنگ و سری که بر اثر کنجکاوی کج شده بود، نگاهش کرد. - منظورت چیه؟ سانیا تو چی می‌خوای به من بگی؟ دست مهنا را کشید و او را به...
  9. Nargess86

    ▧ عمومی ▧ اولین رمانی که خوندی چی بود؟

    اولین رمان، رمان دختر نقاب‌دار بود. که ژانر پلیسی، عاشقانه، هیجانی نوشته شد. نویسنده هم خانم آمنه آبدار بودن. حدودا نمی‌دونم کی بود. یادم نیست.
  10. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    گوشی‌اش را از جیب مانتوی سفیدش خارج نمود و با خواهر بزرگش تماس گرفت. با دو بوق برداشت: - الو سلام مهنا، خوبی؟ لبخندی از تهِ‌دل زد: - سلام بر مهسا کماندو. می‌دانست مهسا از این حرف‌ متنفر است؛ اما نمی‌توانست جلوی شیطنت‌ش را بگیرد. چند لحظه صدایی از مهسا خارج نشد. مهنا گوشی را وصل کرد و گفت: - الو...
  11. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    لبخندی از ته دل زد و مادرش را از پشت سرش در آغـ.ـوش گرفت. مادرش شوکه شد؛ برگشت به طرف کسی که او را بــــغـ.ـــل کرده‌است. مهنا را دید که با لبخند او را بــــغـ.ـــل کرده است و چشمانش هم بسته است. پلکی زد و با لبخند تبسمش گفت: - تویی مادر؟ با خوشحالی وصف‌ناپذیر گفت: - آره مامان، منم. از بــــغـ.ـــل مادرش دل کند و با ابروهایش...
  12. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    (فصل اول) دستانش را زیر چانه‌اش گذاشته بود و داشت از پنجره کافه، خیابان‌ها را نگاه می‌کرد که صدای کشیدن پایه صندلی را شنید. به کسی که این‌ کار را انجام داده بود، خیره شد. شیما بود، دوست هم ‌دانشگاهی و همکارش... . کسی که برای مهنا خواهر بود... . شیما با لبخند می‌گوید: - حقا که واقعاً یه دکتری...
  13. Nargess86

    ✔ موافقت شد ✔ درخواست رنک نویسنده | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سلام درخواست رنک نویسنده رو داشتم رمان: تلازم
  14. Nargess86

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ تلازم | سیده نرگس مرادی خانقاه | نویسنده‌ راشای

    نام رمان: تَلازُم. نویسنده:سیده نرگس مرادی خانقاه. ژانر:عاشقانه. ناظر: @ZaRa خلاصه: عشق، چه ساده و بی‌رحمانه در قلبش جای گرفت! مهنا، دختر قصه‌ ما، روزگاری گمان می‌کرد که عشق چیزی بیهوده و گذراست، اما اکنون پنج سال است که درگیر آن شده و نمی‌تواند از آن رهایی یابد. او خود را در کنار پسرعمویی...
  15. Nargess86

    ✸ میز کار ✸ درخواست تایید رمان | راشای

    https://rashay.ir/threads/149/ سلام درخواست تایید رمان رو داشتم
عقب
بالا