❃ دفتر دلنوشته ✎ تاوان | مینا مرادی | دل‌نگار راشای

تاوان | مینا مرادی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
تاوان
◀ نام دل‌نگار
مینا مرادی
◀ ژانر / سبک
تراژدی، عاشقانه
من و تو ترکیب دل‌چسبی از عشق را به نمایش گذاشته‌ایم. خونی که در شریان‌های اصلی این عشق جاری‌ست، گران‌بهاترین مایه‌ی زلال دنیاست، که حتی یک قطره‌اش هم، جانی تازه به پاییز دلم می‌دهد و به بهار مبدلش می‌گرداند.
من همانند نت‌های موسیقیِ نوشته شده در دفترم، و تو نوازنده‌ی آن نت.
نت تا نواخته نشود که تنها چند خطِ نقاشی، روی کاغذ است.
باید بنوازی و به گوش برسد تا تمام جهانیان آوازه‌ی خوشِ صدایش را درک کنند.
همه نوازنده را گرامی می‌دارند و ستایشش می‌کنند. کسی به خود زحمت فکر کردن به نویسنده‌ی نت‌ها را نمی‌دهد.
من آنم که دیده نمی‌شوم، و تو آنی که ستایش می‌شوی.
دریغ از فهم این‌که اگر نت نباشد، تو هم نوازنده نخواهی بود!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تا به حال شده بغضی به بزرگی یک سیب در گلویت گیر کرده باشد؟
سنگینی یک کوه را روی دوشت احساس کرده‌ای؟
شده قدم‌هایت را سنگین برداری تا به مقصد نرسی؟
این وصف حال من است.
منِ بی‌تو!
منی که هر لحظه یک چیز را بهانه می‌کنم تا خاطراتت را مرور، و به خود‍ِ مریض‌حالم یادآوری کنم.
خاطراتی که مرا تا مرز فروپاشی می‌برند و در خلئی از احساسات گنگ، رها می‌کنند.
روز و شب معنای خود را از دست داده‌اند، تا پاسی از شب مانند جغد بیدارم و تا نیمه‌های روز از ترس دیدن تلألو خورشید، خواب.
آری! طلوع روز و رگه‌های آفتاب روی دیوار اتاقم، برایم مسجل می‌کنند که جایت به اندازه تمام بی‌کران،
خالیست.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گاهی تاوان عشق، تنها سکوت است؛ سکوتی که در دل شب، همواره بر دوش روح سنگینی می‌کند.
تنهایی، همچون شمعی فروزان، در تاریکی وجودم می‌سوزد و نوری از یادها و خاطرات را به نمایش می‌گذارد.
در این مسیر بی‌پایان، هر لحظه که از یاد می‌رود، یاد تو بیشتر در ذهنم حک می‌شود؛ تویی که به مثابه‌ی بارانی در فصل خشکی، رویای وجودم را به رنج کشاندی.
هر گام که برمی‌دارم، قدمی به گمگشتگی نزدیکتر می‌شوم.
گویی در دنیای بی‌صدا، فقط تنهایی است که سخن می‌گوید.
هیچ کلامی نمی‌تواند تاوان آن همه درد را بپردازد، همان‌طور که هیچ دلی قادر به لــ.ـــمس عمیق‌ترین لایه‌های سکوت نیست.
این سکوت، نه تنها تنهایی مرا می‌سازد،
بلکه به هر لحظه‌ای که در آن غرق می‌شوم، شعری بی‌صدا از جدایی می‌نویسد.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گاهی آدم‌ها مجبورند تاوان انتخاب‌هایشان را بدهند، حتی وقتی که هیچ‌چیز از آن انتخاب‌ها در دسترس نیست.
زندگی مثل یک جاده‌ی پر پیچ‌وخم است؛
در ابتدا روشن و پر از امید، اما هر قدم که برمی‌داری، می‌بینی که در دل تاریکی گم می‌کنی. سرگشته‌ای، نه می‌دانی از کجا آمده‌ای و نه به کجا می‌روی.
در این بی‌راهه‌ها، هر اشتباهی به بهای سنگینی تمام می‌شود و هر اشتباه، خودش تبدیل به یک سوال بی‌پاسخ می‌شود.
تاوان همه‌ی آن لحظه‌های شک و تردید، این سرگشتگی است که در دل شب‌ها به دنبالش می‌دوی.
شاید هیچ‌وقت ندانیم چرا راه‌ها به بن‌بست می‌رسند،
اما چیزی که واضح است این است که تنها در این بن‌بست‌هاست که بیشتر از هر زمان دیگری از خودم می‌پرسم:
«چرا»!؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تنها شدم، نه به‌دلیل آنکه در این جهان جایی برایم نمانده، بلکه به‌خاطر این‌که هر لحظه، خود را از دل زندگی بیرون کشیدم و در انتظار چیزی گم شدم که هرگز نیامد. انتظار، همچون دودی است که در هوا پیچ می‌خورد، بی‌آنکه بدانیم چه زمانی فرو خواهد نشست. در این فاصله‌ی پر از سکوت، تنها صدای تپش قلب است که به گوش می‌رسد، گویی که دنیا، در جستجوی پاسخی برای پرسشی بی‌پاسخ است.
آری، تنها شدم، اما نه از بدی روزگار، بلکه از جبر این بی‌پایانِ انتظار که مرا در خود فرو برد. در این تنهایی، هر لحظه، همچون گلی پژمرده، پژمرده‌تر می‌شوم. و چه دردناک است، این انتظارِ بی‌پایان، که به امیدی در دوردست‌ها به سوی خود می‌آید، اما هیچ‌گاه به آغـ.ـوش نخواهد رسید. تنها در قلب این شب‌های بی‌پایان، منتظرِ نوری هستم که شاید از دل...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تاوان انتظار، دل سردی است که هر روز سنگین‌تر می‌شود.
ایستاده‌ای در دوردست،
در حالی که تنها تماشایم می‌کنی،
نه به سوی من می‌آیی و نه از من می‌روی.
این فاصله‌ی بی‌پایان، گویی برای همیشه میان من و تو کشیده شده است.
مدت‌هاست در سایه‌ی امید به تو نگاه کرده‌ام، ولی اکنون دیگر منتظر نمی‌مانم.
پایان انتظارم فرا رسیده؛ چون فهمیدم که در جایی که هیچ دستی برای رسیدن وجود ندارد،
تنها باید خودم را پیدا کنم. این تاوانی بود که به یاد تو در قلبم نشسته بود،
اما حالا وقت آن است که قلبم را از این بار سنگین رها کنم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
بگذار نسیم رهایی، غبار دلتنگی را از روحم بتکاند.
دیگر نه چشم به راه صدایی‌ام،
و نه دلم لرزشی برای نامت دارد.
من آموخته‌ام که عشق، اگر تنها در سکوت بماند، پژمرده می‌شود.
پس به جای پرسه زدن در خاطراتی که تنها من زنده‌ام،
گام برمی‌دارم به سوی نوری که از خودم می‌تابد.
این پایانِ انتظار نیست،
آغازِ بودنِ من است،
بی‌نیاز از کسی که هرگز نخواست بماند.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
دیگر نمی‌خواهم خودم را در بند خاطرات تو اسیر نگه دارم.
خسته‌ام از چشم گشودن بر امیدی که هر روز، بی‌صدا فرو می‌ریزد.
اگر قرار بر آمدن بود، ردّی از بودنت تا امروز مانده بود.
و من، تنها نگاهت کردم، صبوری کردم، دلم را به خیال بودنت خوش کردم.
اما اکنون، زمان آن رسیده که خود را از این افکار باطل نجات دهم.
نه با خشم، نه با اندوه؛
تنها با پذیرفتن حقیقتی ساده!
دیگر چشم‌انتظار نمی‌مانم.
می‌خواهم برای خودم زندگی کنم،
آرام، بی‌هیاهو، اما حقیقی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تاوان گذشته را داده‌ام؛ با اشک، با صبر، با شب‌هایی که تنها گذشت.
اما همین تاوان، حس‌های خفته‌ی درونم را بیدار کرد.
فهمیدم نجات، از خودِ من آغاز می‌شود، نه از آمدن کسی.
دیگر چشم به راه نیستم،
چون حالا امید را نه در نگاه تو،
بلکه در قلب خودم باید پیدا کنم.
من از دل تاریکی گذشتم،
و حالا وقت آن است که با همت و اراده‌ی خودم، راه را بسازم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا