من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
«دنیا»
صد نامه فرستادم
و صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی
یا نامه نمیخوانی!
«نامه»
مرا عهدیست با شادی
که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان
که جانان جان من باشد
«جانان»
که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان
که جانان جان من باشد
«جانان»
شاهیست که تو هر چه بپوشی داند
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
«خموش»
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
«خموش»
هر موی زلف او یکی جان دارد
ما را چو سر زلف پریشان دارد
دانی که مرا غم فراوان از چیست
زانست که او ناز فراوان دارد...
ما را چو سر زلف پریشان دارد
دانی که مرا غم فراوان از چیست
زانست که او ناز فراوان دارد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.