♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع S.NAJM
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
◀ نام رمان
دروازه لورال
◀ نام نویسنده
سارابهار
◀نام ناظر
tifani
◀ ژانر / سبک
فانتزی

S.NAJM

عضو راشای
عضو راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-11
نوشته‌ها
101
پسندها
648
امتیازها
93
«یا ارحم‌ الراحمین»
عنوان: رمان دروازه لورال
ژانر: فانتزی
نویسنده: سارا بهار
ناظر: @TifanI
خلاصه:
مولی بعد از چاپ کتابش درگیر ماجراهایی می‌شود که در باورش هم نمی‌گنجند.
ماجراهایی مبنی بر واقعی شدن تک‌تک قتل‌های زنجیره‌ای کتاب چاپ شده‌اش و ورود موجوداتی تاریک به زندگی‌اش، موجوداتی که کمترین چیزی‌که از مولی می‌گیرند ثانیه‌ای خوابِ راحت است.
ولی آیا همه چیز فقط به کتابش ربط دارد؟!

*پ.ن: «لورال» به معنی درخت گیلاس یا برگ‌های همیشه سبز است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:




نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مقدمه:
تاریکی همیشه در تعقیبش بود. همیشه در هر کجا احساسش می‌کرد؛ اما هیچ‌گاه با تاریکی رو در رو نشده بود. ناگهان دنیایش چرخید، دور سرش چرخید، آن‌قدر چرخید که آسمان شکافته شد، ستاره‌های آسمان سیاه شدند و ماه به زمین افتاد. زمین را خونی رقیق در برگرفت. خونی که از ماه چکه می‌کرد.
ماه در خون خود غرق گشت و جهان را تاریکی در برگرفت. این‌ بار خودش چشم‌ بست، ندانست و مانند دخترکی گمشده در جنگل، از ترس تاریکی به سمت تاریکی قدم برداشت، تاریکی را یافت در آغوشش گرفت چون؛ تصور می‌کرد دنیای بیرون از تاریکی، خطرناک و پلید است؛ اما حقیقت این بود که دنیای بیرون، هرچه که بود امن‌تر از تاریکی بود.
و او از خودِ تاریکی به تاریکی پناه آورد بود... .​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
لوکیشن: «قاره‌ی ایکس_کشور آیشلند»
(1 فوریه 2045)
***
«مولی سانچز»
با ذوق و شوقی که از سر تا پایم می‌بارید، از درب شیشه‌ایِ معتبرترین انتشارات آیشلند، بیرون می‌روم.
با افتخار قدم برمی‌داشتم. صدای کوبش پاشنه‌های نیم‌بوت‌های دوست‌ داشتنی‌ام بیش‌ از پیش، سرخوشم می‌کرد. کتاب رمانِ جنایی‌ام چاپ شده بود و این به نوعی بهترین اتفاق بیست‌و‌دو سال عمرم بود.
باید به خانواده‌ام و از همه مهم‌تر به ماریان و تریسی خبر می‌دادم، آن دو نفر برای پر و بال دادن به قوه تخیل بالایی که دارم همیشه بیشتر از خانواده‌ام تشویق و حمایتم کرده‌اند. از خیابان که رد می‌شوم تا خود را برسانم به ماشینم، خانمی با موهای بورِ بلند و چشمانی عسلی که تیپ و استایلی سرتاپا شیرکاکائویی دارد و پیراهن بلند زیبایش قشنگیِ چشمانش را بیشتر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سرعتم را به طرف خانه ماریان بیشتر می‌کنم. باید باهم صحبت کنیم و برای جشن موفقیتِ دوتایی‌مان هماهنگ کنیم. به چراغ زرد که می‌رسم، منتظر می‌مانم طلایی شود. به طرف راستم نگاه می‌کنم و با یک ماشین بوگاتی که یک آقا پسر مو سیخ‌سیخی از آن‌هایی که گویا دچار برق گرفتگی شدید شده‌اند و موهایش به این شکل در آمده، مواجه می‌شوم که با لبخند نگاهم می‌کند. متین لبخند می‌زنم و رویم را برمی‌گردانم که چشمم به چراغ طلایی می‌افتد. ذوق زده پایم را می‌گذارم روی گاز. خیابان‌‌های خلوت آیشلند، جان می‌دهند برای مسابقات رالی! من عاشق خطر و هیجان هستم؛ ولی اوج خطر کردنم رالی خیابانی‌ است که از دیدگاه خودم دهن اژدهاست!
هربار هم لامبورگینی مشکی‌ام فکش پایین می‌آید ولی مگر من بیخیال می‌شوم؟ همان‌طور که به علاقه شدیدم به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
خیره به مسیر مقابلم که پر از ماشین با سرنشینان کلافه است، نگران می‌نالم:
- چی‌شده تریس؟ لطفاً حرف بزن.
و تماس قطع می‌شود! قلبم در قفسه‌اش بی‌تابی می‌کرد.
نگران و پر از استرس شده بودم. با صدای بوق ماشین‌های عقبی که منتظر بودند حرکت کنم، به خودم آمدم. اصلاً نمی‌دانم چه موقع ماشین را متوقف کرده بودم. به پیام تریسی که حاوی لوکیشن بیمارستان بود نیم نگاهی انداختم و گوشی را روی صندلی کناری با ضرب پرت کردم. مقصدم را از خانه ماریان به سمت بیمارستان تغییر دادم. تمام طول مسیر فقط این در فکرم می‌گذشت که نکند برای خود تریسی یا خانواده‌اش و یا حتی خانواده خودم اتفاقی افتاده باشد. هنوز خبری از ماریان هم نبود. نمی‌دانستم نگران کدام یک باشم. بدون توجه به قوانین و چراغ زرد، خلافکارانه می‌راندم و رد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
همان‌طور که به من رسد، خودش را در آغوشم جا می‌دهد. هنوز هم هق‌هق می‌کند. نمی‌خواستم از آغـ.ـوشِ خود دورش کنم؛ ولی باید می‌فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است. کمی، تنها کمی از خود جدایش کردم و در چشمان اشک‌بارانش با نگرانی خیره شدم و پرسیدم:
- آروم‌ بگیر تریسیِ عزیزم! بهم بگو چه اتفاقی برات افتاده؟ آسیب دیدی؟
با بغض و گریه می‌خواهد ل*ب باز کند که صدای گریه‌های زنی مانع می‌شود. کلافه به سمت زنی میانسال که موهای سیاه‌وسفید کوتاهی داشت برگشتم.
به‌طور مداوم فریاد می‌کشید و دخترم گویان، با دست‌های لرزانش بر روی سرش می‌کوبید. چند نفری توجه‌شان جلب شده بود و متعجب ایستاده بودند به تماشای آن زن. تریسی گویا آن زن را می‌شناخت. چون با دیدن گریه و شیونِ زن، اشک‌های تریسی هم شدت گرفتند. می‌خواستم بغلش کنم؛...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
***
«آندرا جانسون»
صدای گلوله به شدت روی اعصابم است. حتی بیشتر از گلوله‌ای که خوراکِ بازویم شده بود. رابین گفته بود چون زخمی شده‌ام از جایی که هستم تکان نخورم؛ ولی مگر من حالی‌ام میشد؟ آن هم زمانی‌که خودش، فقط و فقط کمی با گیر افتادن فاصله داشت. تک نفره در مقابلِ تعدادی نامشخص! در حالی‌ که قیافه‌ام از شدت درد مُدام مچاله میشد، عزمم را جزم کردم و هفت‌تیرم را با دست راستم چنگ زدم. نگاهی به تیشرت قرمزِ خون‌آلود و شلوار جینِ مشکیِ خاک‌آلودم انداختم. بازوی چپم به طرز وحشتناکی خون‌ریزی داشت. ل*ب‌هایم را به شدت روی هم فشردم و بی‌خیال زخمم، سری به نشانه تأسف برای لباس‌های خاکی‌ام تکان دادم و از پشت دیوار خرابه‌ای که سنگر گرفته بودم، خارج شدم. بازوی طفلکم از درد داشت جیغ و ویغ می‌کرد. برایش زمزمه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
***
«مولی سانچز»
دست راستم را از لای پتو بیرون می‌آورم و هشدار ساعت را که روی میز کوچک کنار تختم است، خاموش می‌کنم. چشمانم را باز می‌کنم و با آرامش پلک می‌زنم.
سعی می‌کنم روی برخورد پلک بالایی به پلک پایینی‌ام تمرکز کنم. چند بار این حرکت را تکرار می‌کنم. این حرکت همیشه به من حس خوبی می‌دهد و تا حدودی باعث می‌شود این لحظه فقط به برخورد پلک‌هایم به‌ هم فکر کنم نه چیز دیگری هم‌چون تلخیِ رفتن ماریان و نبودنش را برای لحظه کوتاهی در حدِ چند ثانیه به فراموشی‌ بسپارم. چند روزی که حسابش را دقیق ندارم، از مرگ ماریان گذشته است. در این مدت کاری جز اشک‌ ریختن و تلخ کردن کل زندگی‌ام نکرده‌ام؛ اما از دیشب تصمیم گرفته بودم که دیگر قوی باشم و جا نزنم. اگر ماریان به هر دلیلی رفتن را انتخاب کرده است، این...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سال‌ها رفاقت و حالا این‌طور رفتنش خودِ دردِ بی درمان بود برایم. دردی که باید با او کنار می‌آمدم و می‌ساختم وگرنه مرا از پا در می‌آورد و من هرگز آدمِ از پا در آمدن نبودم. یعنی به خودم این اجازه را نمی‌دادم که باشم. کاش به من می‌گفت برای چه می‌خواهد هم‌چون کاری بکند. مگر چه کم داشت؟! می‌دانم، حسرتش همیشه روی قلبم باقی می‌ماند. حسرت این‌که آن‌‌قدر برایش غریبه بودم که حتی از درد دلش که منجر به مرگش شد خبر نداشتم. با بغض آهی می‌کشم.
از ماریان قوی، محکم و منطقی هیچ‌گاه انتظار خودکشی نداشتم. اقدام به قتل خود، آخرین چیزی بود که درمورد ماریان می‌توانستم به آن فکر کنم. آخر چرا؟ چطور توانست؟ برای چه؟! از او سوالات بی‌شماری داشتم. دوباره آهی می‌کشم و بغضم را قورت می‌دهم.
نه من و نه تریسی، حال خوبی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا