▣ دفتر شعر ✎ دامان رنج | حافظ وطن دوست | راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Tavan
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دامان رنج | حافظ وطن دوست | راشای
◀ نام مجموعه اشعار
دامان رنج
◀ نام شاعر
حافظ وطن دوست
◀ ژانر / سبک
تراژدی، عاشقانه

Tavan

عضو راشای
عضو راشای
هوالرازق
نام مجموعه اشعار: دامان رنج
شاعر: حافظ وطن دوست
قالب اشعار: رباعی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه:
بفهمیدی شدم عاشق، فریبم دادی، دل فرسود
ولی رفتی و بعد از تو مرا طوفان غم پیمود
تو بودی سازی از تکرار و من استاد احسانم
ولیکن آوخ این بخشش فقط درد مرا افزود​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
نگارا رفته‌ای، در دل همی باران غم بارید
در این آوارگی، فکرت، فقط از جان من کاهید
به دستش آمد این فانوس در این کابوس ظلمانی
ز دریا تا به صحراها به رویایت بسی کاوید​

در زین پس این عشق هزار خاطره دارم
در مرداب رویاها هزار آواره دارم
هر شاخه‌ی کین از دل من عشق بدل گشت
در این آشفتگی دلی هیچ کاره دارم​

رفته‌ای عشقت ولیکن در دلم ماند که ماند
نام تو ورد لبان شد تا سحر باز بخواند
جان ز کف بریده شد، مرغ ز قفس پریده شد
یاد تو اما چه افسون در دلم داشت بماند​

تیغ زهر آلود عشقت را به قلبم کاشته‌ای
درد آن را تا ابد محصور جانم داشته‌ای
کام ل*ب‌های تو از قند هم به من شیرین‌تر است
من مسلمانم نگار، چنین جفا انگاشته‌ای​

نگارا دیده بر من کن و دشمن جانم نباش
عشقِ آشکارِ مرا بنگر و پنهانم نباش
خود عذاب من نباش، رویای جانم را ببین
تا ابد برای من، داغ دو چشمانم نباش​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با نگاه، جیران من خاموش می‌داری دلی
پر فریب با لطف خود مدهوش می‌داری دلی
تیر عشق خوش بنشست بر دل من رسوا شد
بیش از این افسون نکن بی‌هوش می‌داری دلی​

حفظ ظاهر می‌کنم با خنده‌های پر فریب
کس نمی‌داند همین خنده امانم را بُرید
کس نمی‌فهمد چه قدر سخت بود هزاران آرزو
بند بند سینه‌ام را روز و شب از هم درید​

آن که می‌خندد غمش بی‌انتهاست
جامه‌اش شب‌ها به اشکش آشناست
آن که می‌بینی می‌خندد را نگو
درد برایش بی‌گمان افسانه‌هاست​

بفهمید که شدم عاشق، فریبم داد و دل فرسود
امان از او که قلبم را فقط هجران و درد افزود
دلی مملو بود از عشقش ولیکن او نخواست این را
جفا سر داد و بعد از او نه چشم خوابید نه دل آسود​

دلا گم گشته‌ام فانی در آشوب تمنایی
سرابی پهناور اما نگاه م**س.ت دریایی
من و هجران و تنهایی با این آغـ.ـوش سودایی
به رسم عشق چنین واهی شدم شهره‌ی رسوایی​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عشق خود را مرحبا مهمان قلبم ساخته‌ای
این چنین زیبا مرا رسوای عالم ساخته‌ای
تو خودت دردی بی‌درمانی، بگو اما چه طور
درد بی‌درمان من، درمان دردم گشته‌ای​

نمی‌رود یاد تو از این دل بی‌قرار من
نمی‌شود سلسله‌ی عشقِ تو پاک، نگار من
عشق دلم را دیده‌ای، جان به لبم رسانده‌ای
عشق تو ماند درین سینه به یادگار من​

درین درگاه بدان آنان که درمانند، درد دارند
همان چشمان که می‌بینی چو می‌خندند، می‌بارند
غبار غم درین دل‌ها عجین گشته به درد اما
اگر از حالشان پرسی دروغ گویند، فریب‌کارند​

نگاهم قفل او، دل شد خریدار
به سینه مُهر و عشقش شد پدیدار
تکان گیسویش طوفان به پا کرد
در این طوفان بسی جان شد گرفتار​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا