زنجیر عقاید
انقدر در یخچال عقایدشان حبسمان کردند، که در هوایی مانده ای تهو اورش فاسد شدیم.
نگهبانن درهای سرد خانه یشان نیز انقدر جامه در خمره ای این عقاید زدند که مستی عقلشان را پراند.
حتی توهم شادی این باده ی الوده انقدر سرگرمشان کرد که ریه هایشان سرشار از هوایی مسموم یخچال شد و پوسیدند.
پوسیدند و زنجیر پای ما میان پوسیدگی دستانشان شل شد.
شل شد؛ زنجیر شل شد و ما فرصت گریز پیدا کردیم.
اما دیگر چه چیزی را گریز دهیم!؟این تن فاسد شده را!!
که چه شود، برود کجا را بگیرد.
حتی اگر برویم، ویروس این فساد سبز های سالم را له می کند. و ما این بار را، در زندان بزرگ تری سپری می کنیم؛ زندانی که زندانیانش را ما در بند انداختیم.
پس زنجیر این عقاید انقدر عمیق هست، که بعد از پاره شدن هم هنوز در بندش باشی.
برای گریز چیزی بیشتر از مرگ نگهبان ها، پاره کردن زنجیر ها و شکستن درها نیاز است.
باید تیز ترین چاقوی خانه را برداریم و بخش های از خودمان را قطع کنیم.
اگرچه این بخش ها اکنون پوسیده و فاسد شده اند. اما اینها زمانی زیبا ترین و سرسبز ترین بخش وجودمان بودند، درخششی بودند که برای ابادی رویا پردازی می کردند.
اینجا از ما جدا می شوند تا بخش های سالم مانده نجات یابد؛ البته اگر چیزی مانده باشد.
بعد از گریر ما دیگر کامل نیستیم، تکه های از ما در ان زندان دفن شدند. تکه های که همیشه نبودشان حس می شود، سرسبزی های که قربانی عقاید پوچ شدند.
در نادانیشان نه تنها خودشان می پوسند ما را هم مجبور به تکه تکه شدن می کنند.
برای همین باید با جهل مبارزه کرد چون علاوه بر تباهی خودشان تورا هم قربانی می کنند.
پیوست: سرسبزی« سبز مارو یاد زندگی میندازه، یاد درخت یاد جنگل یاد سبز که زندگی درونشون جریان داره و سرسبزی یعنی زندگی که در جریان»
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»