▣ دفتر شعر ✎ در سایه‌ی حضور | علی خسروشاهی | راشای

در سایه‌ی حضور | علی خسروشاهی | راشای
◀ نام مجموعه اشعار
در سایه‌ی حضور
◀ نام شاعر
علی برادر خدام خسروشاهی
◀ ژانر / سبک
غزل

علی برادر خدام خسروشاهی

نویسنده و دل‌نگار راشای
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-10
نوشته‌ها
531
پسندها
1,921
امتیازها
93

غزل ۱: بانگ جان


(در ستایش وصال حق و رهایی از حجاب دنیا)


بند ۱
چو دل از قفسِ تن برون می‌کشد
سحر، نغمه‌ی جان، فسون می‌کشد


بند ۲
نه از نای چنگی، که از لحن راز
ندایی که دل را ز خون می‌کشد


بند ۳
به بوی تو، ای جانِ جانانِ پاک
دلم را تمنّای «چون» می‌کشد


بند ۴
جهان گرچه در پرده‌ی رنگ‌هاست
نگه، پرده از رازِ دون می‌کشد


بند ۵
نه زاهد، نه واعظ، نه درویش‌وار
دل از باده‌ی عشق، خون می‌کشد


بند ۶
من و باده و شب، من و سوز نای
که این سوز، تا عرش، برون می‌کشد


بند ۷
تویی قبله‌ام، کعبه‌ام، چشمِ تر
که سجاده‌ام، سوی «هون» می‌کشد
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

غزل ۲: آتش درون

(سلوک و رهایی از نفس )

بند ۱
دل از حلقه‌ی دام تن رَست و رفت
به شب‌های خلوت، سخن رَست و رفت


بند ۲
نه در حلقه‌ی عقل و وهم و گمان
ز آتش درون، انجمن رَست و رفت


بند ۳
دل آشفته، در سوز پنهان گرفت
شرر زد، به هر خشتِ من رَست و رفت


بند ۴
ز دنیا و افسونِ نقش و نگار
بریدم، دلم با وطن رَست و رفت


بند ۵
نه سودای فردوس، نه بیم نار
نگاهم ز دامِ حسن رَست و رفت


بند ۶
در آن لحظه کز خود تهی گشتم
دلم در صفای حَسَن رَست و رفت


بند ۷
من آن ذره‌ام، گم در آن آفتاب
که از خویش، با انجمن رَست و رفت
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

غزل ۳: لحظه وصال


بند ۱
پس از سال‌ها گریه، ل*ب خند کرد
دلِ خسته، آیینه‌ای بند کرد


بند ۲
شبی در سکوتِ جهان، ناگهان
صدایی ز عمقِ دلم پند کرد


بند ۳
نه از گوش و هوش و نه از دیده بود
که نوری مرا در خودم بند کرد


بند ۴
نبودش نشان و نه جای و نه نام
ولیکن مرا تا عدم، پند کرد


بند ۵
چو دردم به پایان خود آمدی
دلم را نسیمی خداوند کرد


بند ۶
ز خود رَستنم، عین بودن بُوَد
که خاکم، ولی آسمان‌بند کرد


بند ۷
ز وصلی که در چشمِ اشکم نشست
جهان را دلم یک دم، افکند کرد
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

غزل ۴: حیرت


بند ۱
نه گفتن، نه دیدن، نه پنداشتنی‌ست
که آن جلوه، بیرون ز انداشتنی‌ست


بند ۲
نه در آسمان، نه در خاکدان
وجودش فراتر ز بگذاشتنی‌ست


بند ۳
نه حرفی که در شرح او سازگار
نه فکری که بر ذات، بگماشتنی‌ست


بند ۴
ز حیرت، دلم بی‌خبر گشت و دید
که او جز سکوتی برافراشتنی‌ست


بند ۵
نه فانی، نه باقی، نه آغاز و ختم
کلامی که از حد بپراشتنی‌ست


بند ۶
دلم رفت و جان را نظر سوخت و گفت:
«خموشی، رهِ عشقِ برداشتنی‌ست»


بند ۷
تو را گر در این پرده جان می‌زنند
بدان کز عدم، نور برداشتنی‌ست
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا