♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ شال خاکستری | faezeh 44 | راشای

شال خاکستری | faezeh 44 | راشای

faezeh_44

عضو راشای
عضو راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-07-27
نوشته‌ها
7
پسندها
11
امتیازها
3
『شال خاکستری』

با ذوق نخ بافتنی خاکستری را برداشتم و شروع کردم به شال گردن بافتن
بعد مدتها سختی باهاش قرار داشتم...
برای ساعت ۳نوبت ارایشگاه گرفته بودم سریع خودم را جمع جور کردم و به ارایشگاه رفتم بعد کلی درد کشیدن واسه زیبایی از ارایشگاه اومدم
به سمت لباس فروشی بزرگ در خیابان ارژنگ رفتم و بهترین لباس هارا تهیه کردم و به سوی خانه رفتم
به قهوه خانه زنگ زدم و بهترین جارا رزور کردم
شبانه روزی مشغول بافت شال بودم
دستهایم زخم شده بود
با کلی بی خوابی و ذوق
بلخره روز قرار رسید.....
با ذوق اماده شدم و به سوی قهوه خانه پسر اقا حشمت حرکت کردم
وارد شدم
پسری زیبا با لباس های چرم مشکی ای که در افق خیره بود رو دیدم
به سویش پرواز کردم
با او مدتها حرف زدم
.میدانی قشنگ تر از چشمانت چی را دیدم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا