♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ ستاره آرزو | فائزه عظیمی | نویسنده راشای

ستاره آرزو | فائزه عظیمی | نویسنده راشای

faezeh_a

عضو راشای
عضو راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-07-28
نوشته‌ها
4
پسندها
18
امتیازها
3
در دل یک روستای کوچک، دختری به نام یلدا زندگی می‌کرد. یلدا دختر پرانرژی و خوش‌خیالی بود که همیشه آرزوهای بزرگی داشت. او عاشق ستاره‌ها بود و هر شب به آسمان نگاه می‌کرد و آرزو می‌کرد که یکی از آنها را لــ.ـــمس کند.
یک شب، در حین تماشای آسمان پرستاره، ناگهان یک ستاره از آسمان پایین آمد و در نزدیکی او فرود آمد. یلدا با کنجکاوی به سمت آن دوید و متوجه شد که ستاره یک موجود کوچک و درخشنده به نام «نت» است. نت از ستاره‌اش جدا شده و به زمین آمده بود.
«سلام! من نت هستم!» گفت موجود تابناک. یلدا شگفت‌زده شد و گفت: «چرا به اینجا آمدی؟»
نت پاسخ داد: «من برای یک آرزو آمده‌ام! اگر می‌خواهی، می‌توانم آرزوهای تو را برآورده کنم!»
یلدا کمی فکر کرد و سپس گفت: «من می‌خواهم که همه روستایم شاد باشند و بخندند!»
نت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا