چرا بعضی قاتلان زنجیرهای هرگز پشیمان نمیشوند؟
مقدمه
تصور کن تو یه دادگاه ساکت نشستی، قاتلی با چشمای سرد روبروی قاضی ایستاده و بدون یه ذره پشیمونی از جنایات وحشتناکش حرف میزنه. چرا یه آدم میتونه دهها نفر رو بکشه و حتی یه قطره اشک نریزه؟ قاتلای زنجیرهای مثل تد باندی یا جفری دامر انگار از یه سیاره دیگه اومدن، چون حس عذاب وجدان تو وجودشون غریبهست. روانشناسا سالهاست دارن این معما رو حل میکنن: چی تو مغز این آدما میگذره که پشیمونی رو حس نمیکنن؟ بیاین یه نگاه به این دنیای تاریک بندازیم و ببینیم چرا این قاتلا انگار قلبشون از سنگه.
روانشناسی نبود پشیمونی
روانشناسا میگن نبود پشیمونی تو قاتلای زنجیرهای معمولاً به اختلال شخصیت ضداجتماعی (ASPD) یا سایکوپاتی برمیگرده. سایکوپاتها، برخلاف آدمای معمولی، نمیتونن با قربانیاشون همدلی کنن. مثلاً تد باندی، که تو دهه ۷۰ بیش از ۳۰ زن رو کشت، تو مصاحبهها با خونسردی از قتلهاش حرف میزد، انگار داره درباره یه روز معمولی تعریف میکنه. اسکنهای مغزی نشون میدن که تو مغز سایکوپاتها، بخشهایی مثل آمیگدال (که مسئول احساساته) فعالیت کمتری داره. این یعنی اونا نه ترس دارن، نه عذاب وجدان.
ولی فقط سایکوپاتی نیست. بعضیا مثل دنیس ریدر (قاتل BTK) از قتلهاشون لذت میبرن، چون حس قدرت و کنترل بهشون میده. روانشناسا اینو هدونیسم جنایی مینامن: قتل برای این آدما مثل یه بازی هیجانانگیزه که هیچوقت نمیخوان تمومش کنن. مثلاً ریدر بعد از هر قتل به پلیس نامه مینوشت و انگار افتخار میکرد. این آدما قربانیاشونو نه بهعنوان انسان، بلکه بهعنوان ابزار یا هدف میبینن.
نقش کودکی و محیط
هیچ قاتلی یهو سایکوپات به دنیا نمیاد. خیلی از قاتلای زنجیرهای تو کودکی ضربههای سختی خوردن. مثلاً جان وین گیسی، که ۳۳ جوون رو کشت، تو خونهای بزرگ شد که پدرش مدام تحقیرش میکرد. اینجور تجربهها میتونه حس همدلی رو تو بچه خاموش کنه. اما جالبه که همه بچههای محیطهای سخت قاتل نمیشن! روانشناسا میگن ترکیبی از ژنتیک (مثل نقص تو مغز) و محیط (مثل خشونت خانوادگی) میتونه یه آدمو به این مسیر بکشه. مثلاً جفری دامر از بچگی حس انزوا داشت و بعداً گفت قتلهاش راهی برای "نگه داشتن" قربانیاش بود، چون نمیتونست رابطه عاطفی معمولی داشته باشه.
تأثیر جامعه و فرهنگ
جامعه هم بیتأثیر نیست. تو فرهنگهایی که خشونت رو عادی جلوه میدن، قاتلای زنجیرهای ممکنه حس کنن کارشون "عادیتر"ه. مثلاً تو آمریکا، جایی که سریالها و فیلمهای جنایی پر از قاتلای باهوشه، بعضیا مثل دیوید برکوویتز (پسر سام) گفتن از اخبار و رسانهها الهام گرفتن. این به این معنی نیست که رسانهها قاتل میسازن، ولی میتونن به ذهن آدمای ناپایدار ایده بدن. از طرف دیگه، جامعهای که به مشکلات روانی اهمیت نمیده، میتونه قاتلایی مثل اینا رو تا وقتی خیلی دیر نشده شناسایی نکنه.
چرا پشیمونی براشون بیمعنیه؟
برای یه قاتل زنجیرهای، پشیمونی یه مفهوم غریبهست، چون مغزشون جور دیگهای کار میکنه. مثلاً تو دادگاه، وقتی آیلین وورنوس (قاتل زنجیرهای زن) درباره قتلهاش حرف میزد، انگار داشت از یه کار روزمره میگفت. روانشناسا میگن این آدما به جای پشیمونی، فقط به "گرفتار شدن" فکر میکنن. اگه گیر بیفتن، ناراحت این نیستن که کسی رو کشتن، بلکه ناراحتن که نقشهشون خراب شده. این طرز فکر باعث میشه حتی تو زندان هم تغییر نکنن.
آیا میشه این آدما رو اصلاح کرد؟
متأسفانه، اکثر قاتلای زنجیرهای سایکوپات قابل اصلاح نیستن. درمانهای روانشناختی برای آدمایی که حس همدلی ندارن، معمولاً بیفایدهست. مثلاً تد باندی تا لحظه اعدامش هیچ پشیمونی نشون نداد. اما جرمشناسا میگن اگه مشکلات روانی تو کودکی شناسایی بشن، میشه جلوی بعضی از این فاجعهها رو گرفت. برنامههای حمایتی برای بچههای آسیبپذیر میتونه حس انزوا یا خشم رو کم کنه.
سؤال از خوانندگان
فکر میکنید چرا بعضی قاتلا هیچوقت حس پشیمونی نمیکنن؟ به نظرتون جامعه چطور میتونه جلوی رشد اینجور آدما رو بگیره؟
نظر شخصی
این موضوع مثل یه کابوسه که نمیتونی ازش بیدار شی. فکر اینکه یه آدم میتونه اینقدر بیاحساس باشه و بعد از کشتن آدما حتی یه لحظه عذاب وجدان نکشه، مو به تنم سیخ میکنه. ولی اینم نشون میده که باید بیشتر به بچهها و جوونا توجه کنیم، چون خیلی از این قاتلا از یه جایی تو کودکی ضربه خوردن. امیدوارم یه روز علم بتونه راهی برای پیشگیری از این جنایتها پیدا کنه. این داستان بهم یادآوری کرد که باید قدر آدمای مهربون دورمونو بدونیم و مراقب باشیم تو چه دنیایی داریم زندگی میکنیم.