نویسندگی کلیدِ ورود به جهانیست که تنها در خیال رخ مینماید.
درود بر کاربران راشای...
به پیشنهاد مدیریت کل راشای @طلایه جهت حمایت از نویسندگان راشای، اسلایدر ویژه رمانهای درحال تایپ به سایت راشای افزوده شده است. در این بخش، هر دو ماه یکبار، مجموعهای از رمانهای منتخب و در حال نگارش که از...
📌 آغاز نقد رمان
سلام و احترام خدمت نویسندهی گرامی 🌸
با سپاس از اعتماد شما به تیم آنالیز راشای، به اطلاع میرسانم که فرآیند نقد رمان شما آغاز شده است.
خواهشمندیم جهت حفظ انسجام روند تحلیل، تا پایان نقد از ارسال پست جدید در این تاپیک خودداری فرمایید.
پس از اتمام بررسی، امکان پستگذاری مجدد برای...
دنیای من کوچک است، اما هر گوشهاش با قدمهای کوچکِ تو پر شده است.
هر لبخندِ تو، ستارهای است در آسمانِ تاریکِ شبهای خستهام...
و هر گریهی تو، صدای زنده بودن من است.
وقتی اولین بار به چشمانت نگاه کردم فهمیدم عشق یعنی چه.
یک نگاه کافی بود تا دنیایم رنگ بگیرد و بدانم که هیچ چیزی در این جهان...
هر تکه از قلبم برای تو
نمیدانم چگونه ممکن است قلبی اینقدر کوچک،
برای دو نفر تپیدن بلد باشد.
اما من آموخت، وقتی شما آمدید.
پسرم، تو اولین ضربان متفاوت قلبم بودی.
کسی که با آمدنش، من را از یک زن، به یک «مادر» تبدیل کرد.
با هر نگاهت، قلبم یاد گرفت عمیقتر دوست بدارد.
دخترم، تو آمدی و فهمیدم عشق...
آغوشم، خانهی همیشگیشان است
برای هر کسی، خانه جاییست که در آن احساس امنیت کند...
برای من؟ خانهام، آغوشیست که شما را در خودش جا داده.
پسرم،
وقتی خستهای، وقتی زمین میخوری، وقتی بغض داری و کلمات کم میآورند سرت را میگذاری روی سینهام و من، بیهیچ حرفی آرامت میکنم.
دختر نازنینم،
وقتی بیدار...
وقتی برای اولین بار بــــغـ.ـــلشان کردم
اولین بار که در آغوشم گرفتمتان، جهان ایستاد.
نه صدایی مانده بود، نه نوری، نه فکری....
فقط شما بودید و تپش قلبی که انگار دیگر فقط برای شما میزد.
پسرم...
وقتی تنت را به سینهام چسباندم،
انگار خود زندگی در آغوشم جاری شد.
نه میترسیدم، نه شک داشتم به احساسم و تو را...
گریههای شبانه
هیچکس نمیفهمد، شبهایی را که بیدار ماندم و به جای بالش، اشکهایم را بــــغـ.ـــل گرفتم.
وقتی دنیا خواب بود و صدای نفسهای شما، تنها لالایی قلبم شده بود.
پسرم، وقتی تب داشتی و چشمهایت خسته بود،
من تمام شب را کنار تختت قدم زدم زیر ل*ب دعایی آرام میخواندم و اشکهایی که چشمانم را نوازش...
اولین مامان گفتن
صدایم کردی...
با صدایی که انگار خود بهشت در آن پیچیده بود،
کوتاه، ساده، اما لرزانندهتر از هر طوفانی «مامان
نمیدانستی با همین یک واژه، چه کردی با دلم...
با همان دهانِ کوچک، دنیایی را صدا زدی که تمام عمر، منتظر شنیدنش بود.
پسرم، وقتی اولین بار گفتی «مامان»، نفس در سینهام گیر...
قدمهایی که قلبم را لرزاندند
اولین بار که ایستادی، دنیا ایستاد با تو.
و وقتی قدم اولت را برداشتی، من فرو ریختم...
نه از ترس افتادنت، از عظمت آن لحظه که زمان را شکافت.
پسرم، تو با هر قدم، صدای تازهای به خانه آوردی؛
و دخترم، تو با لرزش پاهای کوچکت قلبم را لرزاندی.
گامهایی که شاید برای دیگران...
در آغـ.ـوش من، زندگی میتپد
در آغـ.ـوش من، دو قلب کوچک میتپد،
دو نفس، دو نَفَس،
دو دلیل برای اینکه هر روز، دوباره و دوباره بخواهم نفس بکشم.
پسرم، تو شوق دویدن در حیاطِ خیال منی...
صدای خندهات، دیوارهای خستگی را فرو میریزد و دخترکم، تو لطافت نوازشی هستی که جهان را نرم میکند.
با شما، همه چیز...
دو ستاره در آسمانِ جانم
پسرم، تو شعلهی خندههای بیپایان و شورِ زندگی،
که هر نسیم بهاری را به خانه میآوری.
دخترم، تو نسیمِ شفافِ ناز و آرامش، که شبهای بیخوابی را به قصههای شیرین بدل میکنی.
شما دو تکهی آسمانِ قلب منید، که با هر قدمِ نرمتان، زمینِ زندگی من را سبز میکنید و با هر نگاه،...
دنیای من کوچک است،
اما هر گوشهاش با قدمهای کوچکِ شما پر شده است.
هر لبخندِ شما، ستارهای است در آسمانِ تاریکِ شبهای خستهام...
تو آمدی، پسرم، با بازیهای کودکانهات که خنده را به خانه آوردی و تو آمدی دخترم، با آرامش و نازِ شیرینت که دل را نرم میکند.
با هر نفس، هر نگاه، هر نوازشِ شما،
یادم...