❃ دفتر دلنوشته ✎ مجموعه دلنوشته ردِ بغض | ارغوان حمیده‌دل

مجموعه دلنوشته ردِ بغض | ارغوان حمیده‌دل

ارغوان حمیدهدل

نویسنده راشای
نویسنده راشای
«به نام خالق عشق»
نام اثر: ردِ بغض
✍🏻نویسنده: ارغوان حمیده‌دل
ژانر: شاعرانه_غمگین

مقدمه:

این کتاب، روایت دلی‌ست که از میان هزار زخم گذشته،
اما هنوز برای زنده ماندن،
به کلمه پناه آورده است.
هر صفحه، تکه‌ای از سکوتی‌ست که شکست،
هر سطر، رد اشکی‌ست که بر کاغذ جا مانده،
و هر واژه، آهی‌ست که در سینه نگنجید.
این دلنوشته‌ها نه شعراند و نه داستان؛
فقط یادگاری‌اند از شب‌هایی که تنهایی،
سنگین‌تر از کوه بر شانه‌ها نشست.
شاید این نوشته‌ها مرهمی نباشند،
اما گواه‌اند؛
گواه بر این که دل، اگر چه می‌شکند،
باز هم توانِ گفتن دارد.
به آن‌ها که زخم عشق را می‌شناسند،
به آن‌ها که طعم رفتن را چشیده‌اند،
و به آن‌ها که هنوز در میان سایه‌ها،
به دنبال روشنایی می‌گردند...
این کتاب تقدیم می‌شود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل اول»
دلتنگی و انتظار
اینجا، لحظه‌ها کُند می‌گذرند.
ساعت‌ها، مثل سنگ، بر سینه‌ی دل افتاده‌اند.
و هر تیک‌تاکشان نام کسی‌ست که نیست.
این فصل، روایت دل‌هایی‌ست که هنوز چشم به راه‌اند.



دلنوشته1
خسته‌ام...
نه از راه، نه از زندگی،
از این همه گفتن و نشنیدن،
از این همه خواستن و نداشتن.
می‌ترسم روزی برسد
که دیگر حتی دلتنگی ام هم
یادِ تو را فراموش کند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
عجیب است...
هر چه بیشتر می‌گذرد،
دوری‌ات تازه‌تر می‌شود.
مثل زخمی که کهنه نمی‌شود،
هر روز باز می‌شود،
هر روز می‌سوزد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
درد،شبیه بارانی‌ست که بند نمی‌آید،
بی وقفه می‌بارد
و همه کوچه‌های دل را سیلاب می‌برد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
ای کاش دلتنگی،
مثل یک نامه بود،
که می‌شد پاره‌اش کرد
و انداخت گوشه‌ای.
اما دلتنگی،
با هیچ دستی
از میان نمی‌رود.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
زمان گذشت،
فصل‌ها عوض شدند،
اما هنوز
شب‌ها به ساعتِ تو
دلتنگ می‌شوم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
تو رفتی...
و من یاد گرفتم
چطور با نبودنت
روزها را بشمارم،
اما هنوز
شب‌ها را نمی‌دانم
چه کنم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
گاهی خیال می‌کنم هنوز اینجایی...
کمی بعد،
سکوتِ اتاق
یادآوری می‌کند
چقدر تنهایم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
هر بار که اسمم را صدا می‌زنند،
گمان می‌کنم تویی.
چقدر تلخ است
وقتی حتی نام خودت
یاد غریبه‌ها شود.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
از وقتی رفته‌ای،
هیچ شعری مرا آرام نکرده.
انگار واژه‌ها هم
بی پناه‌تر از قبل مانده‌اند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
آدم‌ ها می‌آیند،
آدم ها می‌روند،
ما تو...
تو چرا هنوز
از دل من
نرفته‌ای؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل دوم»
رفتن و جدایی
رفتن همین بی خبر می‌آید،
مثل شبی که ناگهان خاموش شود.
این‌‌جا، سخن از قدم‌هایی‌ست که دور شدند
و جای پایشان هنوز بر خاک دل مانده است.


دلنوشته1
تو رفتی ،
و با رفتنت،
تمام دنیا کوچک شد.
هر چیزی که می‌دیدم،
ردیف از نبودنت داشت.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
دوریِ تو،
مثل آبی سرد بود که بر تنم ریختند.
و من،
حتی نمی‌دانستم
چگونه خودم را گرم کنم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
رفتن همیشه بی خبر می‌آید.
مثل شبی که ناگهان خاموش شود.
و هیچ چراغی در دل روشن نمی‌ماند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
هر خداحافظی،
مثل برگی‌ست که از درخت جدا می‌شود.
و هر برگ،
خاطره ایست که دیگر باز نمی‌گردد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
هر قدمی که دور شد،
صدای قلبم را شکست.
و من تنها ماندم
با بازمانده‌های تو.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
رفتنت،
به من یاد داد
چطور با غم زندگی کنم
و با نبودنت نفس بکشم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
هیچ چیز بدتر از این نیست که
کسی که تمام دلش را داده‌ای،
بی خبر از تو
راهش را ادامه دهد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
تو نماندی،
اما رد حضورت
هنوز در خانه من دیده می‌شود.
دیوارها هم یاد تو را فراموش نکرده‌اند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
وقتی کسی در دلت جاودانه شود،
دیگر فرقی ندارد کنارت باشد یا نه.
او همیشه هست حتی در نبودنش.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
چه بی رحم است زندگی
وقتی کسی را
بی آنکه بخواهد،
از آغوشت می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته11
من از تو جدا شدم
اما هنوز
هر تکه‌ی وجودم
به نام توست.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته12
هیچ چیز به اندازه امید دروغین
انسان را نمی‌کشد.
و من،
به بازگشت امیدوار بودم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل سوم»
سکوت و خاموشی
گاهی همه چیز در یک سکوت خلاصه می‌شود.
حرف‌ها گره می‌خورند، بغض‌ها راه گلو را می‌بندند،
و تنها صدای خاموشی، حقیقت را فاش می‌کند.
این فصل، قصه‌ی سکوت‌های سنگین است.



دلنوشته 1
گاهی سکوت
بلندترین فریاد دنیاست.
حرف‌هایی هست
که هیچ زبانی توان گفتنش را ندارد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
چه سخت است
وقتی دلت پر از حرف باشد،
اما هیچ گوشی برای شنیدنش نباشد.
و ناچار شوی
با دیوارها درد دل کنی.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
خاموشی،
پناهی می‌شود برای پلی که شکست.
نه از ترسِ گفتن،
که از بی فایدگیِ شنیدن.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
گاهی خیال می‌کنم هنوز اینجایی...
کمی بعد،
سکوت اتاق
یادآوری می‌کند
چقدر تنهام.

------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
همه‌ی شهر شلوغ است،
اما من،
در میان هزاران صدا،
باز هم خاموش ترینم.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
هر چه بیشتر سکوت کردم،
کمتر فهمیدند.
و هر چه بیشتر فریاد زدم،
باز هم نشنیدند.

-------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
گاهی سکوت،
بزرگ‌ترین خیانت است؛
وقتی می‌توانی چیزی بگویی،
اما چشم می‌بندی
و می‌گذاری دل دیگری
خون شود.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
به سکوت عادت کرده‌ام.
نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد،
بلکه کسی نمانده
که شنیدنش را بخواهد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل چهارم»
خاطرات و گذشته
گذشته، هیچ‌گاه تمام نمی‌شود؛
هر خاطره، زخمی‌ست که با هر یادگاری تازه‌تر می‌شود.
اینجا، کوچه پس کوچه‌های یادها مرور می‌شوند،
جایی که حتی فراموشی هم جا نمی‌گیرد.


دلنوشته1
خاطره‌ها مثل سایه‌اند،
هر جا بروم،
با من می‌آیند.
حتی در تاریک‌ترین شب‌ها،
نمی‌گذارند تنها بمانم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
به هر سو می‌روم،
ردیف از تو نیست،
جز در قالب که رهایم نمی‌کند.
عجب زندان عجیبی‌ست عشق؛
دیوار ندارد،
اما گریزی هم نیست.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
یاد تو
مثل عطری کهنه،
هنوز در این اتاق مانده است.
هر بار نفس می‌کشم،
دوباره برمی‌گردم به گذشته.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
چه سخت است
وقتی یک عکس
تمام روزت را خراب می‌کند،
خاطره‌ای کوچک،
کافیست تا همه چیز از نو بسوزد.

------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
گذشته نمی‌گذرد،
مثل زخمی کهنه
هر بار تازه می‌شود،
و من هنوز
در همان روزی ایستاده‌ام
که رفتی.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
هر آهنگ غمگین
پُلی می‌شود
به شبی که با تو گذشت.
صداها هم
یاد تو را جاودانه کرده‌اند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
بعضی کوچه‌ها
هیچ وقت فراموش نمی‌شوند؛
چون یک‌بار
با تو قدم زده‌اند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
در خاطراتم
همیشه باران می‌بارد.
شاید چون تو هم
با باران آمدی
و با باران رفتی.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
آدم‌ها می‌روند،
اما ردشان
در دل می‌ماند.
گذشته،
حتی اگر فراموش شود،
از یاد نمی‌رود.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
گاهی با خودم می‌گویم
اگر گذشته را پاک کنم،
آرام می‌شوم.
اما چه کنم؟
گذشته،
خود من شده‌ است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل پنجم»
تنهایی و غربت
در میان جمع،می‌توان هزار بار تنها بود.
این فصل، روایت غربتی‌ست که حتی دیوارها هم آن را
نمی‌شناسند؛
دلی که در ازدحام جهان، بی پناه مانده است.


دلنوشته1
چه تلخ است
وقتی در جمعی شلوغ باشی،
اما کسی حضور تو را
احساس نکند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
تنهایی،
نه صدا دارد،
نه رنگ،
نه شکل.
اما وقتی در دل می‌نشیند،
همه چیز را خاموش می‌کند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
گاهی آن‌قدر تنها می‌شوم
که حتی صدای قلبم
هم غریبه به نظر می‌رسد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
غربت،
فقط فاصله شهرها نیست.
گاهی در خانه خودت هم
بیگانه‌ای.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
هیچ چیز
به اندازه تنهایی
آدم را پیر نمی‌کند.
سایه‌ها هم
دیگر رفیق نمی‌شوند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
چقدر سخت است
وقتی دلت بخواهد حرف بزنی
اما حتی دیوارها هم
جوابی نداشته باشند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
شب،
بی‌رحم تر از هر زمان دیگری
چهره تنهایی را نشان می‌دهد.
آن‌وقت که همه خوابند،
و تو
از درد بیداری.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
گاهی غربت
در یک اتاق خالی خلاصه می‌شود،
وقتی هیچ‌کس
اسمت را صدا نمی‌زند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
تنهایی یعنی
راه رفتن در خیابانی طولانی
و ندانستن
که انتهایش به کجا می‌رسد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
چه فرقی می‌کند کجا باشی؟
وقتی هیچ‌کس برای بودنت
دل‌تنگ نشود،
هر جایی، غربت است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل ششم»
زخم و درد
درد، زبانی جهانی دارد.
زخمی که عشق بر دل می‌گذارد،
هیچ مرهمی نمی‌شناسد.
این‌جا، سطرها با خون دل نوشته شده‌اند.


دلنوشته 1
دلم برایت تنگ است،
بی آن‌که تو
هیچ نشانی از دلتنگی
در چشمانت داشته باشی.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
عشق تو
مانند زخمی‌ست
که هرگز خوب نمی‌شود.
هر بار که به یادت می‌افتم،
دوباره خون تازه می‌زند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
اگر می‌توانستم،
خودم را از دلتنگی جدا می‌کردم.
اما چه کنم؟
تو با رگ‌هایم یکی شده‌ای.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
تمام شعرهایم
نام تو را در دل دارند.
حتی اگر نگویند،
باز هم تویی
که میان سطرها پنهان شده‌ای.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
دلتنگی،
ساده‌ترین تعریفِ عشق است.
کافیست دور شوی،
آن‌وقت می‌فهمید
چقدر دوستت دارم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
هر شب،
به ستاره‌ها نگاه می‌کنم
و خیال می‌کنم
شاید تو هم همان لحظه
به همان آسمان خیره شده باشی.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
چقدر سخت است
وقتی دست‌هایم
به سوی تو دراز شود
اما دست‌هایت
به سمت دیگری.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
عشق یعنی
هر بار که می‌روی،
من باز هم
منتظرت بمانم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
هیچ چیز
به اندازه دلتنگیِ عاشقانه
آدم را نمی‌شکند.
آدم از بی کسی نمی‌میرد،
از بی تو بودن
می‌میرد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
تو را دوست داشتم
نه مثل یک عادت،
که مثل نفس کشیدن.
چیزی که اگر نباشد،
زندگی هم نیست.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته11
اگر روزی پرسیدند عشق چیست،
نام تو را می‌گویم.
اگر پرسیدند دلتنگی کجاست،
باز هم
به سمت تو اشاره می‌کنم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته12
تمام شعرهای دنیا را بخوانم،
باز هم کم است
برای گفتن اینکه
چقدر
دوستت دارم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل هفتم»
امید و ناامیدی

میان تاریکی، همیشه روزنه‌ای هست،
حتی اگر کمرنگ، حتی اگر لرزان‌.
این فصل، گفت‌و‌گوی دل است با امیدی که می‌گریزد.
و ما امیدی‌ای که پناه نمی‌دهد.


دلنوشته 1
امید شعله‌ای کوچک است
که اگر زنده بماند،
تمام تاریکی ها را
پس می‌زند.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
گاهی انتظار
تمام زندگی است.
مثل درختی خشک،
که به امید باران
ایستاده است.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
هر صبح
پنجره را باز می‌کنم،
شاید نسیم،
بوی تو را بیاورد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
انتظار،
نه خواب می‌گذارد
نه بیداری.
یک میانه‌ی تلخ است
میان بودن و نبودن.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
چقدر زیباست
وقتی در دل تاریکی
به روشنایی فردا ایمان داشته باشی.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
امید یعنی
هر بار که زمین می‌خوری،
باز هم به زندگی
دست دراز کنی.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
انتظار،
همیشه با دلتنگی همراه است.
اما من صبورم،
چون می‌دانم
تو باز می‌گردی.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
در دل ناامیدی هم
ذره‌ای امید
می‌تواند معجزه کند.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
گاهی یک سلام کوتاه،
تمام دلتنگی‌های یک عمر را
آرام می‌کند.
من هنوز
به همین معجزه‌ها دل بسته ام.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
انتظار،
راهی‌ست
که پایانش روشن نیست.
اما وقتی مقصد تویی،
می‌ارزد ادامه دهم.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته11
امید،
همیشه کوچک آغاز می‌شود؛
مثل دانه‌ای در خاک.
اما اگر بمانی،
روزی درختی خواهد شد
که مرا زنده نگه‌ می‌دارد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته12
انتظار سخت است،
اما سخت‌تر از آن
زندگی بی امید است.
من با نام تو
هنوز ایستاده‌ام.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل هشتم»
دلشکستگی و بی اعتمادی
وقتی دلت می‌شکند، جهان رنگ دیگری می‌گیرد.
اعتماد، مثل شیشه‌ای نازک فرو می‌ریزد‌،
و هیچ دستی توان جمع کردنش را ندارد.
این فصل، قصه‌ی دلی‌ست که از خودش هم بریده است.


دلنوشته 1
جدایی،
هیچوقت ناگهانی نیست.
آهسته می‌آید،
بی صدا،
و روزی می‌بینی
همه چیز تمام شده است.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
پایان ما
از همان روزی آغاز شد
که نگاهت
دیگر شبیه قبل نبود.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
رفتن،
بهانه نمی‌خواهد.
گاهی دل‌ها
بی دلیل
از هم جدا می‌شوند.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
جدایی یعنی
حالا من بمانم
و عکسی که هر شب
به آن خیره شوم.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
تمام راه‌ها
به بن‌بست رسید.
نه از کمبود عشق،
که از زیادی فاصله.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
هیچ مرگی
به تلخی مرگ عشق نیست.
وقتی هنوز نفس می‌کشی،
اما دیگر
کسی برای نفس‌هایت،
نیست.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
گفتی خداحافظ،
و نفهمیدی
این واژه
چقدر کوتاه است ،
برای شکستن یک دنیا.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
جدایی،
پایان ما نبود؛
آغاز من بود
برای زیستن در تنهایی.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
چه سخت است
وقتی باید بپذیری
آن‌که روزی همه چیزت بود،
اکنون
هیچ چیز تو نیست.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته 10
پایان داستان‌ها
همیشه با اشک نوشته می‌شود.
داستان ما هم
از این قاعده
جدا نبود.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته11
تو رفتی،
اما من هنوز
به رد پایت خیره‌ام.
جدایی برای تو
رفتن بود،
برای من
ماندن در بی راهه.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته12
آخرین حرفت
نه بغض بود،
نه اشک.
فقط سکوت کردی
و همین سکوت
همه چیز را پایان داد.

-------------------------------------------------------------------------------
دلنوشته13
پایان،
گاهی زیباترین آغاز است.
اما برای من،
فقط شکستن بود
و سکوت.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«فصل نهم»
فروپاشی درون
گاهی انسان پیش از مرگ، هزار بار می‌میرد.
سکوت‌های طولانی، اشک‌های بی ثمر،

و روحی که آه شده است...
اینجا، همه چیز از درون فرو می‌ریزد.


دلنوشته 1
درد، معلمی‌ست
که هیچکس دوستش ندارد،
اما بیش از هر کس
به ما می‌آموزد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته2
زندگی،
ترکیبی‌ست از لبخند و گریه‌.
ما می‌خواهیم فقط لبخند باشد،
اما حقیقت این است
که اشک‌ها هم
جزئی از ما هستند.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته3
درد،
اگر نکشد،
می‌سازد.
و من هنوز ایستاده‌ام،
چون تمام دردهایم
مرا ساخته‌اند.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته4
شاید رنج،
بهای زنده بودن باشد.
شاید اگر رنج نبود،
هیچ چیز را جدی نمی‌گرفتیم.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته5
زندگی را
نه در خوشی‌ها،
که در زخم‌ها
باید فهمید.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته6
درد،
زبان مشترک همه‌ی انسان‌هاست.
هر کس به شکلی می‌سوزد،
اما همه در یک آتشیم.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته7
گاهی فکر می‌کنم
شاید خداوند
درد را آفرید
تا یادمان نرود
ما انسانیم،
نه سنگ.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته8
زندگی،
قصه‌ای بی پایان است
از خواستن و نرسیدن.
اما همین نرسیدن هاست
که ما را زنده نگه می‌دارد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته9
چه بسا لبخندهای
که پشتشان
یک کوه رنج پنهان است.
زندگی همین است:
نمایشی در از نقاب.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته10
آدمی
تنها موجودی‌ست
که می‌تواند درد را به شعر تبدیل کند.
شاید این تنها
برتری ما بر رنج باشد.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته11
شاید درد
برای این است
که به یاد بیاوریم
خوشبختی چقدر با ارزش است.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته12
زندگی،
نه سفید است و نه سیاه.
ما با دردها و شادی‌هایمان
رنگش می‌کنیم.

--------------------------------------------------------------------------
دلنوشته13
هرکس
با زخمش زندگی می‌کند.
مهم این است
که زحمت را پنهان کنی
یا آن را چراغی برای راه دیگران بسازی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا