پناه
پسندها
571

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • سلام عزیز
    رمان‌تونو ادامه می‌دین؟

    پناه
    پناه
    سلام عزیزم بله درحال نوشتن هستم و ایشالا بعد از تعطیلات آپدیت می‌کنم
    • لایک داری
    واکنش‌ها[ی پسندها]: Mahdis
    Mahdis
    Mahdis
    بسیار خب پس
    • لایک داری
    واکنش‌ها[ی پسندها]: پناه
    حمله ی بادها و جریان ها همه را زرد می کند جز تو
    جنگ جو ها برای جنگیدن سرشان درد می کند جز تو
    هیچ راهی برای رفتن نیست خنجرت را غلاف کن برگرد
    پیش شیطان ِ معتقد بنشین به خدا اعتراف کن برگرد !
    چشم های به راه مانده ی من انتظار تو را یدک دارد
    شعر گفتن بدون تو سخت است شعر من درد مشترک دارد !​
    تقریبا همه ی مردم
    بخشی از عمرشان را در تلاش برای نشان دادن ویژگی هایی که ندارند ، تلف می کنند .
    مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم! این دیگر چه دنیایی است؟

    «ویکتور هوگو»
    پرسیدن:
    - چه روزی رو هرگز فراموش نمی‌کنی؟
    گفتم:
    - روزی که خدا به من پسری به پاکی خودش داد.
    خدایا دری به روی پسرم باز کن که هیچ کس قادر به بستن آن نباشد
    و عطا کن به آنها هرچه که خیر است.❤️❤️❤️
    می‌روم حسرت دریای مرا دفن کنید
    اهل دیروزم و فردای مرا دفن کنی
    لحدم را بگذارید به روی لحدم
    شال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
    ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
    وقت تنگ است بخارای مرا دفن کنید
    صخره‌ام، صخره که «دلتا» شده از سیلی رود
    «دل» که خوب است فقط «تا»ی مرا دفن کنید
    تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
    زیر این خاک غزل‌های مرا دفن کنید

    «حامد عسگری»
    You pass by me
    like a spectrum of colours
    you’re the most rich coloured
    memory of me
    از من عبور می کنی
    مثل طیفی از رنگ ها
    تو پر رنگ ترین خاطره منی …
    سر تا پایم را خلاصه کنند
    می شوم “مشتی خاک”
    که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه
    یا “سنگی” در دامان یک کوه
    یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس
    شاید “خاکی” از گلدان‌
    یا حتی “غباری” بر پنجره
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

◥داشبورد راهنما شما ◣

عقب
بالا