نتایح جستجو

  1. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    استرس تمام وجودم را فرا گرفته بود، مانده بودم چه می‌خواست بگوید؛ گوشه‌ای ایستادم و دست به سینه خیره‌اش شدم، استرس را کنار زدم و مثل همیشه با صورتی پوکر فیس منتظر حرفش شدم. کلافه بود و دور خودش سرگردان می‌چرخید، خم شد و دستانش را روی میز گذاشت؛ این آشفتگی را دوست داشتم. باید بیشتر از این‌ها به هم...
  2. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    (اول شخص _ اریکا) کارهای این شرکت تمامی نداشت، پرونده‌ها را دسته کرده و در کمد جا دادم. ناگهان همهمه‌ای در محوطه شرکت بلند شد؛ صدای داد و فریادهای هارولد گوش را به مرز کر شدن می‌رساند. از پشت میز بلند شدم و دستی به موها و لباس‌هایم کشیدم؛ سعی کردم آن لبخند را از الانم دور کنم و جایش به چهره‌ام...
  3. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    به آسمان تاریک نگاهی گذرا انداختم و بعد به بخار قهوه‌ام خیره شدم، باد ملایم موهای نمناکم را نوازش می‌کرد، آن دوش آب سرد من را از دگرگونی بیرون کشیده بود. فنجان را به لبانم نزدیک کردم و جرعه‌ای نوشیدم و دوباره آن تاریکی شب من را مجذوب کرد، در آن تاریکی تجسم نقشه‌هایم راحت بود. در چند ماه گذشته از...
  4. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    *** (وین، اروپا، ۲۰۲۱) ( اریکا) پا روی پا انداختم و با چهره‌ای متفکر خیره به آرتور دغل‌باز، اسلحه را روی میز می‌چرخاندم. - خب! باز هم می‌خواستی من رو بپیچونی. با زبانی که به زور در دهانش می‌چرخاند، به حرف آمد. - راستش... خب... خانم من... من... . محکم روی میز کوبیدم و با اَبروهایی که سعی به آغـ.ـوش...
  5. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    ( کویینز، نیویورک سال ۲۰۰۹) صدای خنده‌هایش مانند خنجری در قلبش فرو می‌رفت، باور این که همه چیز دروغ بود برایش سخت تمام شده و تعجب در تک تک سلول‌هایش شاهد این نمایش بودند. چگونه ممکن بود؟ چگونه آن مرد همیشه دلسوز و مهربان حالا تغییر کرده و بی‌شک هیچ تفاوتی با شیطان ندارد! بی‌رمق و با چشمانی لبالب...
  6. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    مقدمه: لبخندش از هر زهری، آلوده‌تر است؛ بعد از هر لبخند اتفاق شومی پیش نیاید جزو محالات به حساب می‌آید. چشمان تیزبین همچون عقاب، یا بهتر بگویم! همچون ماری از چند فرسخی طعمه‌اش را پیدا می‌کند. مثل یک تایپان! زهرآگین، تیزبین و مرگبار!
  7. mojgan_a

    مرسی🫶

    مرسی🫶
  8. mojgan_a

    مرسی🫶

    مرسی🫶
  9. mojgan_a

    ×متوقف شده× تایپان | مژگان چکنه | نویسنده راشای

    ″به نام خداوند قلم″ رمان: تایپان نویسنده: مژگان چکنه ژانر: جنایی ناظر: @ZaRa خلاصه: آتش هم نتوانست او را از پای در آورد، ولی آن شعله‌ها اکنون در دلش روشن شده، نه به عنوان عشق! آتش انتقام که هیچ‌وقت قرار نیست خاموش شود، هر روز بیش‌تر از قبل شعله می‌کشد؛ روحش را می‌سوزاند اما، دردناک‌تر از سوختن...
عقب
بالا