❃ دفتر دلنوشته ✎ کُنج عزلت | مینا مرادی | دل‌نگار راشای

کُنج عزلت | مینا مرادی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
کُنج عزلت
◀ نام دل‌نگار
مینا مرادی
◀ ژانر / سبک
تراژدی، عاشقانه

پناه

نویسنده و دل‌نگار راشای
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-04-06
نوشته‌ها
91
پسندها
571
امتیازها
83
محل سکونت
طهران
نام اثر: کنج عُزلت
نویسنده اثر: مینا مرادی
ژانر: عاشقانه ـ تراژدی

مقدمه:
من در نبود تو به هیچ شباهت دارم.
دست از خود و خاطرات‌ام شسته‌ام؛
دلم اندکی سکوت، اندکی مرگ می‌خواهد.
سرزنش‌ام نکن!
دُچارت شدن هم، عالَمی دارد.​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آه که می‌کشم، دلم می‌سوزد.
دلم می‌سوزد که تمام خودم را برایت گذاشتم و تو تا فهمیدی دلم رفته به آنی رنگ عوض کردی و با دیگری قرار رفتن گذاشتی.
.............
حال که سال‌ها گذشته،
آه‌هایم عمیق‌تر ‌و کشنده‌تر شده‌اند.
سوز جگرم به دیواره‌ی قلبم نفوذ کرده و هر لحظه امکان یخ بستن خون در رگ‌هایم هست؛
آن‌قدر سرد و یخ که در انتهایی‌ترین گوشه و کنارِ قلبم، گرمایی از وجودت نمانده تا بر سرمای آن غلبه و مرا از این یخ‌زدگیِ ممتد، رهایی دهد.
............
این اواخر، آه‌هایم بی‌رمق شده‌اند.
سرما بر من غالب شده،
دیگر بودن‌ات را نمی‌خواهم...
بودنت برای این قلبِ یخی، سم است.
کاش!
یادت را هم با خودت می‌بردی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
شاید در نظر دیگران مقاوم، سرسخت و مردانه برای آرمان‌هایم جنگیده‌ام؛
اما... !
در انتهایی‌ترین گوشه‌ی قلبم، دختری زانوی غم ب*غل گرفته
و با نگاهش برای دقیقه‌ای سکوت،
پرچم سفید را فریاد می‌زند
و این
دردناک‌ترین نقطه‌ی قصه است... .
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با صدای رعد و برق مهیبی از خواب می‌پرم.
پاهایم، بدون اختیار به سمت سه کُنج دیوار، راه می‌افتند.
به خود نهیب می‌زنم و به پاهایم، فرمان ایست صادر می‌کنم.
به خاطر دارم روزی را که، زانوانم را ب*غل زده و در همان سه کنج، می‌لرزیدم و اشک می‌ریختم.
در آن شب تار، تو تنها کسی بودی که آرامم کردی؛ نوای عاشقانه سر دادی و ترس‌هایم را فراری.
باز صدای رعد می‌آید؛ دقیق مانند همان شب.
هنوز ر*قص انگشتانت لابه‌لای موهایم آشناست.
هنوز لبخند گرمت، ح‍ُرم آتشین ِ نفس‌هایت، تپش‌های ریتمیک قلبت را در ذهنم، یادگار دارم.
هنوز!
به پاهایم فرمان عقب‌گرد می‌دهم. به سمت تخت برمی‌گردم و رعد و برق دیگری اتاق را روشن می‌کند و صدایش، دلم را می‌لرزاند.
نه، کافی‌ست؛ نباید بترسم!
من، بعد از تو، مردانه که نه، زنانه با ترس‌هایم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در تردیدی بزرگ دست و پا می‌زنم. تنهایی‌ام را کسی باور ندارد.
شاید!
شاید کسی در دوردست‌ها ایستاده و به آوارگی دعوتم می‌کند! من به دعوتش لبیک می‌گویم.
آوارگی را به جان می‌خرم تا آرامش را در دستان تو بیابم.
بیا ای سرمنشأ آرامش!
بیا تا این سکوت و سرگشتگی از جان و دلم رخت ببندد.
بیا تا از خواب‌زدگی، رهایی یابم. بیا و تلاطمی را که به جانم افتاده است، آرام کن.
گاهی به خود می‌گویم: اگر آمدنت به تعویق بیفتد این یأس، تمام ِ من را در بر خواهد گرفت.
کاش بیایی!
بیا که خورشید زندگی‌ام رو به افول است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سرِ درد و دلم با عروسک کوکی باز شده بود.
من درد و دل می‌کردم و او با چشمانی شفاف و بی‌روح، نگاهم می‌کرد.
من می‌گفتم و او در سکوت، با چشمانی دروغین به من زل زده بود.
گفتم و گریه کردم. گفتم و گلایه کردم. گفتم و آه کشیدم و افسوس خوردم و او فقط و فقط، نگاهم کرد.
بدون قضاوت، بدون حرف، بدون عکس‌العملی که نابودترم کند.
درد و دل کردم و خالی شدم از احساسات ناخوشایند دیروزها.
افسوس این را نخوردم که: «ای کاش با او حرف نمی‌زدم.»!
کاش کسی را داشتیم که این‌گونه سنگ صبورمان باشد و حرف‌هایمان تلمبار نشود، عقده نشود و جایی که نباید، سرریز نشود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آمدنت را به انتظار نشسته‌ام... .
باد صبا، بوی پیراهن یوسف را از مصر، برای یعقوب به ارمغان آورد.
طوفان کامیل شدی در افکارم و وجودم را به ویرانی کشاندی!
_____________________________

در روزگاری که همه در ظاهر دوست هستند و در باطن دشمن؛
دلت را در صدفی از جنس سنگ، پنهان و در دوردست‌ترین اقیانوس‌ها دفن کن.
چه کنم که امشب
دلم هوایت را کرده است بعد از سال‌ها؛ اما!
اقیانوس،گورستان صدف‌های فراموش شده است.
_____________________________

از خیابان گذر می‌کنم و دقیق می‌شوم به سایه‌ای که روبه‌رویم کش می‌آید؛
هرچه خورشید به میانه آسمان نزدیک‌تر می‌شود
سایه‌ی من هم بیشتر کش می‌آید.
تشبیه می‌کنم سایه‌ام را به تو و خودم.
تو هرچه در قلبم عمیق‌تر نفوذ می‌کنی من دوست داشتنم، کشدارتر می‌شود... .
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در این دنیایی که هوایش سمی‌ست، محتاج اندکی از مرام توأم.
شاید زمان حلال مشکلاتمان باشد؛ اما فرصتی برای حل آن‌ها!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درگیرم!
درگیر در دنیایی سراسر وهم، افکارم پوسیده و رؤیایم یخ زده!
کسی یارای همدردی با من ندارد.
خیره‌ام از پنجره، به دنیایی که مردمانش، برای رسیدن به هدفشان مانند گرگ،
همدیگر را می‌درند.
سرمای وجودم به چشمانم سرایت کرده.
توانایی دیدن خوبی‌ها را ندارم.
می‌خواهم، نیاز کسی باشم.
می‌خواهم کسی مرا فریاد زند.
دلم خواسته شدن می‌خواهد؛ دلم می‌خواهد کسی مرا بخواهد و آن‌وقت است که گرمای عشق
در دلم شعله‌ور می‌شود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سقراط با نوشیدن جام شوکران، زندگیش پایان یافت.
ولی تو برای من، شوکرانی هستی که قطره‌قطره به جانم تزریق می‌شوی!
اما در عجبم!
جنسم از چیست که نمی‌میرم از این زهری که در من، ریشه دوانده!؟
ــــــــــــــــــــــــ

نام تو آهنرباست!
هرگاه نام تو می‌آید، جذب می‌شوم به خاطرات و عکس‌هایمان.
باران می‌بارد و ابری‌تر می‌شود آسمان دلم.
می‌دانی چرا؟
ابری‌ترین هوا، واقعیتی تلخ را برایم مسجل می‌کند.
یادت، بیشتر از خودت، معرفت به خرج می‌دهد انگار!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
من ماندم و حسرت‌های بر دل مانده.
من ماندم و آرزوهای بر باد رفته.
من ماندم و سکوت وهم‌آور نیمه شب،
و باز من ماندم و کنج عزلتم.
باز زانوهایم را بــــغـ.ـــل زده و در خیالاتم به افکار تو، میدان می‌دهم.
یکه‌تازی می‌کنی و مرا به قهقرا می‌کشانی.
صدای برخورد قطرات باران به شیشه،
مرا از رویاهایم به بیرون پرتاب می‌کند... .
شاید امشب، همان شبی باشد که با تلنگری از جنس فهم، یادت را، از خاطرم بیرون کنم.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا