❃ دفتر دلنوشته ✎ کُنج عزلت | مینا مرادی | دل‌نگار راشای

کُنج عزلت | مینا مرادی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
کُنج عزلت
◀ نام دل‌نگار
مینا مرادی
◀ ژانر / سبک
تراژدی، عاشقانه
سه کنج اتاق مرا فرا می‌خواند؛
اما امشب تصمیم گرفته‌ام متفاوت بودن را تجربه کنم... .
چاره‌ای جز این برایم نمانده، زیرا دستم به سقف آرزوهایم نمی‌رسد.
می‌خواهم از نو، حکایت قشنگی را برای زندگی بسرایم.
می‌خواهم هوای تو را از سر بپرانم و دیگر گذرم به کوچه‌های دلتنگی نیفتد.
ناگفته نماند، آشفته دلم!
اما به کنج عزلتی که برایم چشمک پرانی می‌کند،
باز نمی‌گردم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در این گرگ‌ومیش که چشمانم هنوز خواب را لبیک نگفته‌اند؛
محتاج اندکی سکوتم.
در ذهنم ولوله برپاست.
هزاران فکر با هم به پایکوبی مشغولند و یک لحظه رهایم نمی‌کنند.
دفتر هیچ‌کدام از افکارم را نمی‌توانم ببندم و به بایگانی بفرستم.
نتیجه‌گیری سخت شده یا من سخت‌گیر!؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
خسته از بی‌خوابی با چشمانی محتاجِ جرعه‌ای خواب،
نهیبی به افکارم می‌زنم و
جشن‌شان را به تعویق می‌اندازم.
آن‌ها را به بایگانی تبعید و خودم را به خواب دعوت می‌کنم.
چشمانم برای جرعه‌ای آرامیدن، التماس می‌کنند.
تو را هم مانند افکارم تبعیدی به حساب می‌آورم؛
همراه آن‌ها می‌فرستمت به ناکجاآباد
و خودم به کنج عزلتم باز می‌گردم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
بی‌خوابی عجیب مزمن شده، دامنم را گرفته و رهایم نمی‌کند.
برای خلاصی از دستش به خیابان‌های شهر پناه می‌برم؛ شهری که قدم به قدمش را با هم، به ثبت رساندیم.
از چه فرار می‌کنم؟
تو در منی!
هر کجا که چشم می‌اندازم نشانی از تو می‌بینم.
چرا در این شهر شلوغ، گم نمی‌شوی!؟
گم شدن هم عالمی دارد.
بگذار بار سفر ببندم و جایی گم شوم که نشانی از تو نباشد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
بروم به شهر و دیاری که خیابان‌هایش از تو یادگاری نداشته باشند.
به سرم می‌زند به دریا بروم؛ اما یادم می‌افتد که تو در ساحل و دریا، خاطراتی بس نابود کننده در ذهنم ثبت کرده‌ای.
در کویر با شن، اسمت را نوشتی.
آه جگرسوزم، جگرم را صد پاره می‌کند!
من چه نادانم و غافل!
غافل از این‌که تو در دهلیزهای قلبم به یادگار مانده‌ای.
چمدان خیالی را به اتاق برمی‌گردانم و لباس‌های پوشالی را روی تخت، خالی...
و به کنج عزلتم پناه می‌برم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا