نمادگرایی یکی از قدرتمندترین ابزارهای ادبی است که به نویسندگان اجازه میدهد مفاهیم عمیق را به شکلی تصویری و ماندگار منتقل کنند. ما هر روز با نمادها مواجه هستیم، از لوگوهای برندها تا نمادهای مذهبی، اما شاید همیشه متوجه عمق و تأثیرگذاری آنها نشویم.
در این مقاله، قصد داریم به بررسی دقیق نمادگرایی، نحوه عملکرد آن در داستاننویسی و تأثیراتی که میتواند بر مخاطب بگذارد، بپردازیم. همچنین، مثالهایی کلاسیک و آشنا از نمادگرایی را ارائه خواهیم داد تا درک بهتری از این مفهوم پیدا کنید.
حسام معینی
۱. نمادگرایی بیان ایدهها از طریق تصویرسازی است
نمادگرایی در سادهترین شکل خود، بیان یک ایده یا مفهوم پیچیده از طریق یک تصویر یا شیء است. این تصویر میتواند یک رنگ، یک مکان، یک شخصیت یا حتی یک اتفاق باشد. هرچه این تصویر قویتر و تأثیرگذارتر باشد، پیام نهفته در آن نیز واضحتر خواهد بود.
فیلمسازان اغلب از نمادگرایی بصری برای انتقال مفاهیم عمیق استفاده میکنند. تصاویر رنگارنگ و نمادین در فیلمها، به راحتی توسط مخاطب درک میشوند. اما نویسندگان نیز میتوانند با استفاده از توصیفات دقیق و زنده، نمادهایی قدرتمند خلق کنند. در واقع، نمادگرایی در ادبیات میتواند حتی از نمادگرایی بصری نیز تأثیرگذارتر باشد، زیرا به خواننده اجازه میدهد تا با استفاده از تخیل خود، عمق بیشتری به نمادها بدهد.
هر تصویرسازی قوی به معنای نمادگرایی نیست. گاهی اوقات، یک صحنه توصیفی صرفاً برای پیشبرد داستان و ایجاد فضایی خاص استفاده میشود. اما هنگامی که یک تصویر، علاوه بر نقش داستانی، حاوی لایههای معنایی پنهانی باشد، آنگاه میتوان آن را نمادگرایی نامید.
زنی با لباس کامل از آب بیرون آمد و خود را به سختی به ساحل خشک رودخانه رساند. پیش از آنکه روی زمین بنشیند و به تنه درخت توت تکیه دهد، لحظهای مکث کرد. تمام روز و شب را در همان وضعیت ماند؛ سرش را روی تنه درخت گذاشته بود و کلاه حصیریاش کج شده بود. تمام وجودش درد میکرد، اما ریههایش بیش از همه آزارش میداد.
فصل پنجم رمان «دلبند» با تولد دوباره دلبندش آغاز میشود، دختری که مادرش (ست) مجبور شد او را در نوزادی بکشد. اگرچه آب به عنوان نمادی از تولد دوباره به کار رفته است، اما این تصویر دلبند است که بیش از همه تاثیرگذار است: زنی جوان که با هر نفس، ریههایش میسوزد و قادر به حرکت نیست.
رمان «دلبند» مملو از چنین تصویرسازیهای قوی است، اما این صحنه به دلیل ظرافتش برجسته است. با آگاهی از اینکه این زن، دختر گمشده ست است، این صحنه معنای عمیقتری پیدا میکند. آب در اینجا نه تنها نماد تولد دوباره دلبندش است، بلکه درد ناشی از آن را نیز تداعی میکند و ما را به یاد ترومای گذشته او میاندازد.
۲. نمادها ابزاری برای تاکید بر تمهای مهم داستان هستند
نمادها ابزاری قدرتمند برای تاکید بر تمهای مرکزی یک داستان هستند. برای اینکه یک نماد به طور مؤثر عمل کند، باید مستقیماً با این تمها مرتبط باشد. به عنوان مثال، نمادهای کلاسیک نور و تاریکی اغلب برای نشان دادن نبرد خیر و شر استفاده میشوند. اما استفاده بیجا از این نمادها در داستانی که ربطی به این تم ندارد، میتواند گیجکننده باشد.
خوشبختانه، زمانی که نویسنده بداند قصد دارد چه ایدههایی را در داستان خود کاوش کند، پیدا کردن نمادهای مناسب کار دشواری نیست. نمادها اغلب به عنوان کلیدهایی برای درک عمیقتر داستان عمل میکنند و میتوانند به خواننده کمک کنند تا لایههای پنهان آن را کشف کند.
مثال: مرغ مینا و معصومیت در "کشتن مرغ مینا"
آتیکوس با لحنی آرام به جم گفت: "دوست دارم به جای پرندهها، به قوطیهای خالی پشت حیاط شلیک کنی، ولی میدونم که نمیتونی جلوی خودت رو بگیری. هر زاغ کبودی که دیدی، بزن، ولی یادت باشه که کشتن مرغ مینا گناه بزرگیه."
در این رمان، مرغ مینا نمادی فراتر از معصومیت کودکی است. این نماد معصومیت محض را نشان میدهد و به وضوح با شخصیت تام رابینسون مرتبط است که به دروغ متهم به حمله به یک زن سفیدپوست شده است. عبارت "کشتن یک مرغ مینا" به بیاخلاقی آسیب رساندن به افراد بیگناه اشاره دارد. در داستان، جامعه نژادپرست با دروغهای خود تام رابینسون را به صورت نمادین میکشد، همانطور که هیئت منصفه نژادپرست نیز او را محکوم میکند.
این مثال نشان میدهد که چگونه نمادها میتوانند به روایت داستان عمق و پیچیدگی ببخشند و به خواننده کمک کنند تا مفاهیم عمیقتری را درک کند.
البته، وقتی تام توسط یک نگهبان زندان به ضرب گلوله کشته میشود، به وضوح میبینیم که برای مردان سیاهپوست در آمریکا، قتل فقط یک مفهوم نمادین نیست. این سکانس، در عین غمانگیزی، قدرتی بینظیر دارد و نمونهای کامل از چگونگی ارتباط چنین نمادهایی با مضامین کلی داستان است.
۳. روشی شاعرانه برای "نشان دادن، نه گفتن"
نمادگرایی نیز میتواند در خدمت اصل "نشان دادن به جای گفتن" استفاده شود. برای کسانی که با این اصل آشنایی ندارند، این اصل به جای بیان مستقیم اطلاعات، تشویق به استفاده از توصیفهای ظریف و آشکار میکند.
برای مثال، جمله «فرید در طول آزمون عصبی بود» به طور مستقیم و واضح منظور را میرساند. اما جملاتی که به جای گفتن، نشان میدهند، بسیار جالبتر هستند: فرید مدادش را میچرخاند و روی میز میکوبید. چشمانش مدام به ساعت میرفت و برمیگشت. کف دستش عرق کرده بود و مداد را محکمتر گرفته بود.» این جملهها بدون برچسبگذاری احساسات آلی، به ما نشان میدهند که او چه تجربه میکند و به خواننده اجازه میدهند تا نتیجهگیری خودش را داشته باشد.
مثال: احساس گناه لیدی مکبث در مکبث
نمادگرایی لایه دیگری به این تاکتیک اضافه میکند. همه نمادها به نویسنده کمک میکنند تا ایدههایشان را نشان دهند، اما برخی نمادها بسیار دقیقتر هستند، مانند نماد خون و گناه در نمایهنامه مکبث اثر شکسپیر.
در یکی از به یادماندنیترین صحنههای مکبث، لیدی مکبث در حالی که در خواب راه میرود، فریاد میزند: "لکهی لعنتشده! برو بیرون!" او دستهایش را میشوید انگار که با خون آلوده شدهاند، در حالی که خودش کسی را نکشته است. این نماد خون، احساس گناه شدید لیدی مکبث را نشان میدهد. شکسپیر با نشان دادن سقوط او در یک پارانویای خونآلود، به جای اینکه به طور مستقیم بگوید او احساس گناه میکند، بسیار تاثیرگذارتر است .
۴. نمادها میتوانند عمق احساسی داستان را افزایش دهند
همانطور که احتمالاً متوجه شدهاید، بهترین نمادها هم ذهن و هم احساسات ما را درگیر میکنند. ما بر سر تولد دردناک beloved ( دلبند) غمگین میشویم، از نابودی تام رابینسون عمیقاً خشمگین میشویم و در مورد گناه لیدی مکبث احساس ترکیبی از رضایت، ترحم و ترس را تجربه میکنیم.
این واکنشها اغلب به طور طبیعی رخ میدهند، اما نویسندگان میتوانند با استفاده آگاهانه از نمادها، تأثیر آنها را تقویت کنند. برای مثال، فرض کنید میخواهید نمادی برای کودکی در یک صحنه به کار ببرید. میتوانید شخصیت اصلی خود را در حال قدم زدن کنار یک پارک و شنیدن صدای بازی کودکان نشان دهید... یا میتوانید او را در حال برخورد با یک خرس عروسکی قدیمی و فرسوده با پرهای بیرونزده به تصویر بکشید.
هرچه یک تصویر بتواند احساسات عمیقتری را برانگیزد، خوانندگان نیز ارتباط قویتری با آنچه نشان داده میشود برقرار خواهند کرد. چه بخواهید شادی وصفناپذیر یا اندوهی ویرانگر را در مخاطب ایجاد کنید، یک نماد خوب میتواند کلید اصلی باشد.
مثال: غذا و اشتیاق در رمان "مثل آب برای شکلات"
ترکیب خون تیتا و گلهای رز از پدرو، انفجاری از احساسات را ایجاد کرد. [...] گرترود شروع به احساس گرمای شدیدی کرد که در تمام وجودش جریان داشت. خارش شدیدی در مرکز بدنش او را آزار میداد.
او عرق میکرد و خود را بر اسب تصور میکرد که به مردی از گروه پونچو ویلا چسبیده است؛ همان مردی که هفته گذشته در میدان روستا دیده بود و بوی عرق و گل و لای و شروعی پر از خطر و عدم قطعیت میداد؛ بویی از زندگی و مرگ.
چه راهی بهتر از پختن احساسات در غذا برای نشان دادن عمق احساسات؟ نمادگرایی در "مثل آب برای شکلات" به وضوح قابل مشاهده است؛ رویکرد واقعگرایی جادویی آن به ما اجازه میدهد تا به وضوح ببینیم که هر غذا نماد چه احساسی است.
اما گاهی اوقات، آشکارترین نمادها بیشترین تأثیر را دارند. این موضوع بهویژه در صحنهای که گرترود، خواهر تیتا، پس از خوردن بلدرچین با سس گلبرگ گل رز (غذایی که با افکار شهوانی تیتا درباره همسر خواهر دیگرش، پدرو، آمیخته شده بود)توسط شهوت فرا گرفته میشود، صادق است.
این نماد بسیار قدرتمند است، زیرا پدرو در ابتدا این گلهای رز را برای تیتا آورده بود. تیتا تمام سرخوردگی جنسی خود را در این غذا میریزد و در صحنهی بعدی، ما عشق و هوس او را برای پدرو تقریباً به اندازه گرترود احساس میکنیم.
۵. و این میتواند حتی مبهمترین داستان را قابل فهم سازد.
در نهایت، به خاطر داشته باشید که اکثر نمادها در ادبیات جهانی هستند. در واقع، با بررسی مثالهای ما، هر نویسندهای از یک ارتباط شهودی (مانند آب با تولد دوباره یا خون با گناه) برای هدایت خواننده در مسیر صحیح استفاده میکند.
البته، برخی از نمادهای کلیتر - مانند رنگ قرمز به جای تصویر خاص خون - ممکن است در آثار مختلف، معانی متناقضی را تداعی کنند. و همانطور که در مثال نور و تاریکی اشاره شد، همیشه احتمال تفسیر متفاوت وجود دارد. اما در بیشتر موارد، آنچه شما به طور شهودی درک میکنید، همان معنایی است که نویسنده قصد القای آن را داشته است.
در نهایت، تفسیر و حتی خلق نمادها چندان پیچیده نیست. به حس درونی خود اعتماد کنید و در صورت تردید، همیشه میتوانید برای تأیید به آثار کلاسیک مراجعه کنید.
مثال: طبیعت وحشی در بلندیهای بادگیر (و سایر آثار)
صاحبخانهام مرا صدا زد تا قبل از رسیدن به پایین باغ بایستم و پیشنهاد کرد که در سراسر مرداب همراهیم کند. خوشبختانه او این کار را کرد، زیرا تمام پشت تپه به یک اقیانوس سفید موجدار تبدیل شده بود. این موجها و فرو رفتگیها نشاندهنده تغییرات ارتفاع زمین نبودند، بلکه بسیاری از گودالها تا سطح یکسانی پر شده بودند و کل دامنه تپهها، یعنی زبالههای معادن، نقشه ذهنی من از پیادهروی دیروز را به هم ریخته بود.
با صحبت از آثار کلاسیک، بیایید به آخرین مثالمان نگاه کنیم: طبیعت وحشی در بلندیهای بادگیر. این نماد آنقدر مشهور است که حتی در یکی از قسمتهای سریال فرندز نیز به آن اشاره شده است. فیبی میگوید داستان در «این مردابهای بسیار ترسناک» اتفاق میافتد که نماد «وحشیگری شخصیت هیث کلیف» است.
اما بلندیهای بادگیر تنها داستانی نیست که طبیعت وحشی را با آشفتگی و وحشیگری انسانی مرتبط میکند. در رمان داغ ننگ، که چند سال بعد منتشر شد، ارتباط مشابهی بین دختر هستر، پرل، و جنگل اطراف وجود دارد. پرل که مجبور است در نزدیکی جنگل زندگی کند، رفتهرفته رفتار سرکشی از خود نشان میدهد. یک مثال شناختهشدهتر ممکن است سالار مگسها باشد: هر چه پسران بیشتر در جزیره میمانند، رفتاری حیوانیتر پیدا میکنند.
یکی از برتریهای اصلی نمادگرایی این است که خالقان میتوانند با تکیه بر آثار قبلی، نمادها را گسترش دهند و قدرت آنها را افزایش دهند. به همین دلیل است که بزرگترین نمادها با گذشت زمان غنیتر و پرمعناتر میشوند.