تاپیک اختصاصی اشعار «شاملو»
مگذار دیگران نام تو را بدانند…
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!





اندیشیدن
در سکوت
آن که میاندیشد
بهناچار دَم فرو میبندد
اما آنگاه که زمانه
زخمخورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت
«اندیشیدن»
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم...
مرا فریاد کن!
«فریاد»