TifanI
مدیر ارشد اجرایی + مدیر واحد دیزاین
کادر مدیریت راشای
► ❤ مدیر ارشد اجرایی ❤ ◄
دیزاینر سطح ۲
نویسنده راشای
دلنگار راشای
⚜ تیم آنالیز ⚜
✉ فایلر ✄
♬ پادکستر ☊
اپیزود نهم: «تو بارون، نگام کن»
مکان: داخل ماشین، ایستاده کنار جادهای خیس، بارون تند، شب. بخار شیشه، نور چراغهای مهآلود، و دو دلی که هنوز از هم جدا نشدهاند، اما تا مرز رفتن رسیدهاند.
____________________
[صدای بارون روی سقف ماشین. صدای برفپاککن. نفسها روی شیشه بخار میسازند.]
زن:
(با صدای آرام، مثل قصهای که برای خودش تعریف میکنه)
بعضی آدمها…
توی زندگیمون نمیمونن،
فقط میان تا بدونیم
چهجوری باید دلتنگ بود.
مرد:
(با نگاه به بارون، چشمهاش نمدار)
و بعضی دلها…
نمیرن،
فقط اونقدر آهسته فاصله میگیرن
که نفهمی کِی تنها شدی.
[زن انگشتش را روی شیشه میکشد. دایرهای کوچک، دنیایی بخارآلود.]
زن:
فکر میکنی اگه امشب نگم «نرو»،
تو میمونی؟
یا از قبل رفتنتو تصمیم گرفتی؟
مرد...
مکان: داخل ماشین، ایستاده کنار جادهای خیس، بارون تند، شب. بخار شیشه، نور چراغهای مهآلود، و دو دلی که هنوز از هم جدا نشدهاند، اما تا مرز رفتن رسیدهاند.
____________________
[صدای بارون روی سقف ماشین. صدای برفپاککن. نفسها روی شیشه بخار میسازند.]
زن:
(با صدای آرام، مثل قصهای که برای خودش تعریف میکنه)
بعضی آدمها…
توی زندگیمون نمیمونن،
فقط میان تا بدونیم
چهجوری باید دلتنگ بود.
مرد:
(با نگاه به بارون، چشمهاش نمدار)
و بعضی دلها…
نمیرن،
فقط اونقدر آهسته فاصله میگیرن
که نفهمی کِی تنها شدی.
[زن انگشتش را روی شیشه میکشد. دایرهای کوچک، دنیایی بخارآلود.]
زن:
فکر میکنی اگه امشب نگم «نرو»،
تو میمونی؟
یا از قبل رفتنتو تصمیم گرفتی؟
مرد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.