♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع S.NAJM
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
◀ نام رمان
اِل تایلر
◀ نام نویسنده
سارابهار
◀نام ناظر
Zara
◀ ژانر / سبک
فانتزی

S.NAJM

عضو راشای
عضو راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-11
نوشته‌ها
101
پسندها
648
امتیازها
93
«یا ارحم‌ الراحمین»
عنوان: رمان اِل تایلر
ژانر: فانتزی
نویسنده: سارا بهار
ناظر رمان: @AVA
s707754_l_tailer.jpg
خلاصه:
دو گونه، هر دو اسیرِ طلسمی تاریک و مبهم!
لایکنتروپ‌هایی که در هیچ‌ یک از شب‌های ماهِ کامل تبدیل به گرگِ درون‌شان نمی‌شوند و خون‌آشام‌هایی که با برخوردِ نور آفتاب و حتی نورِ کم‌سوی مهتاب، می‌سوزند.
در این بین، همه‌چیز به‌دست مخلوقی عجیب‌الخلقه از هم می‌پاشد. مخلوقی که باید ناجی باشد؛ اما ویرانگر می‌شود و نفرین نمی‌شکند هیچ، که حتی نفرینی عظیم‌تر زاده می‌شود... .
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:




نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مقدمه:
نیازی مبهم به چیزی داشت که احساسش می‌کرد؛ اما نمی‌دانست آن چیست و دقیقاً در کدام سمت قرار دارد. مانند لحظه‌ای که به سیاهیِ لابه‌لای ستارگان خیره می‌شود و می‌داند در آن فضا ستاره‌ای هست که دیده نمی‌شود. تمامِ وجودش در تمنای ستاره‌ای ناپیدا بود.
ستاره‌ای که فقط برای او بود؛ اما انگار هیچ‌‌ چیز نبود!
شاید هم چیزی وجود داشت؛ اما آن‌ انبوهِ سیاهی که از دنیای ماوراء بر دلش سایه افکنده بود، مانع از آن می‌شد که آن را ببیند.
شاید باید بال‌هایش را باز و به سمت روشنایی پرواز می‌کرد؛ به‌ سمتِ خورشید، به‌ سمتِ نوری کُشنده. شاید لازم بود اجازه بدهد چیزی در درونش بمیرد تا چیزی دیگری بتواند در درونش آغاز به زندگی کند... .
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لوکیشن: «قاره‌ی ایکس_شلیت‌لند؛ سرزمینی تاریک در آن‌ سوی اقیانوسِ شوم که از دیدِ بشر پنهان است»
(7 مه 2090)
***
چند تارِ موی پریشانم را که وزش شدید باد آن‌ها را از لابه‌لای موهای بلند و بافته شده‌ام به بیرون کشانده است، با پشتِ دست از روی صورت رنگ و رو پریده‌ام عقب می‌رانم و درحالی‌که با نوکِ نیزه‌ام دخلِ سنجابی که شکار کرده‌ام را می‌آورم، با بی‌ حوصلگی نق می‌زنم:
- می‌دونی کول، داستانت جالبه؛ ولی... .
از روی تکه سنگی که نشسته است بلند می‌شود و به‌سمت من می‌آید. حرفم را می‌بُرد و می‌گوید:
- مثل این‌که کارم زاره.
بی‌‌هیچ احساسی نگاهش می‌کنم؛ اما طوری که تصور کند برایم مهم است، از او می‌پرسم:
- منظورت چیه؟
- این‌که حرف‌هام و تقاضای کمکم ازت، برات به‌قول خودت یه داستان جالبه، مسلماً این رو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تصورِ مکیدن آخرین قطره‌ی خونش باعث می‌شود پوزخندی روی ل*ب‌هایم نقش ببندد. به‌ بال‌هایم تکانی دادم و سپس روی سنگِ بزرگِ مقابل‌مان خم شدم و با حالتی عصبی، دوباره تکرار کردم:
- من نمی‌تونم.
در چشمانم که می‌دانستم مردمک شعله‌وار درون‌شان خودنمایی می‌کند خیره شد و شمرده‌شمرده گفت:
- تو می‌تونی، تو قدرتمندی، من دیدم تو چطور می‌جنگی!
صدا و کلماتش طوری روی اعصابم بودند که دلم می‌خواست تنش را به اندازه‌ی یک‌ سر سبک کنم!
به سختی تلاش می‌کردم مانع خود شوم و با حرارت چشمانم او را به آتش نکشم. با صدایی که آمیخته از خشم و حسرت بود غریدم:
- من اگه قدرتمند بودم، قبیله‌ام رو نجات می‌دادم.
نزدیک‌تر آمد و با لحنی سرشار از امیدواری گفت:
- فکر نمی‌کنی این می‌تونه فرصتی باشه که جبران کنی و از شر احساسات منفیت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اعصابش را بهم ریخته بودم؛ اما چشمانش چیزی دیگر می‌گفت. نفسش را با صدا بیرون داد و زیر ل*ب گفت:
- نمی‌دونم چه‌طور توضیح بدم. از لحاظ علمی هیچ جوابی براش نیست، می‌فهمی؟ انگار طلسمی در کاره و ریشه‌ی مردم کشورم درحالِ خشکیدنه.
لحظه‌ای با شنیدنِ واژه‌ی طلسم ابروهایم بالا پرید و بعد با بی‌خیالی، خطاب به او گفتم:
- خُب بعدش؟
باد موهای کوتاهش را پریشان کرده بود و صورتش را جذاب‌تر از قبل نشان می‌داد. درحالی‌که جُفت دستانش را عصبی روی صورتش کشید، عصبی‌تر صحبتش را ادامه داد:
- سازمان‌ِ ملل ایکس، اجازه خروج مردم کشورم رو به خارج نمیده که مبادا ناقل ویروسِ پیری باشن.
خواستم چیزی بگویم که این‌بار با لحنی عاجزانه نالید:
- مردمم در کشورم به نوعی قرنطینه و یا بهتره بگم زندانی هستن. اومدنم به این‌جا سه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با بی‌خیالی شانه‌ای بالا انداختم و با حرکت جادوییِ انگشت‌های دستم مقداری چوب جمع کردم و با اشاره چشمانم، آتشی روشن کردم تا سنجاب را برای پذیرایی از مهمانِ عزیزم کباب کنم.
گرچه خودم علاقه‌ای به خوراکی‌های پخته نداشتم و بیشتر خوراکم گوشت و خون تازه‌ی جانوران بودند؛ ولی امروز مهمان دارم، آن هم چه مهمانی.
کول هریسون بعد از ده‌سال برگشته است که من را با خودش ببرد برای نجات دنیای انسانی‌اش!
اصلاً نمی‌فهمم و نمی‌توانم درک کنم کول برای چه روی من حساب کرده بود؟ آیا برای این‌که ده سال پیش جان خودش را نجات داده بودم، تصور می‌کرد می‌توانم کُلِ دنیای انسانی‌اش را هم نجات بدهم؟ اصلاً من قادر به نجات بودم؟ منی که تمامِ ده سالی که در تنهایی گذرانده‌ام را معتقد بودم و هستم که خداوند من را برای انتقام از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با یادآوری‌شان پوزخندی صورتم را می‌پوشاند.
گویا تقصیر من بوده که بال داشته‌ام و یا موهای مشکی‌ام از بدو تولد تا اکنون که سال‌های عمرم بی‌شمارند، همیشه سی سانت از قدم بلندتر بودند و یا چشمانم که در حالت عادی مردمکم قرمز و درحالت خوشحالی مردمکم هم‌چون موج دریا درحال حرکت و شناور، و در حالت غیرعادی و عصبانیت مردمک چشمانم هم‌چون شعله‌ی آتش هستند!
حتی قدرت‌های جادویی‌ام که می‌توانستم با یک چشم برهم زدن و حتی حرکت انگشتم خون کسی را بریزم و به زندگیِ شیرین و مزخرفش پایان بدهم.
گرچه متفاوت بودم؛ اما هیچ‌وقت خودم را گزینه مناسبی برای توهین و تحقیرشان نمی‌دیدم.
هیچ‌کس حق ندارد چیزی را که درک نمی‌کند، محکوم و یا تحقیر کند.
قرن‌های بی‌شماری از همه‌شان بدم می‌آمد و بیزاری تمام وجودم را در بر گرفته...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با لبخندی پیروزمندانه جهت پروازم را به طرف پایین و درون جنگل، عوض کردم. بال‌های بزرگ و تنومندم با برخورد باد، صدای رعد مانندی ایجاد می‌کردند و درحالی‌که از صدای رعد مانندشان غرق لذت بودم، این را هم می‌دانستم که صدایشان کارم را سخت‌تر می‌کند. ممکن است شکار با شنیدن صدای بال‌هایم فرار کند؛ اما کجا؟
فرانروای این جنگل من بودم. من، اِل آندریا تایلر. از که می‌خواست فرار کند؟ کجا و چه‌طور می‌خواست پنهان شود؟ از منی که چشمانم قابلیت دیدن از لابه‌لای انبوه درختان درهم تنیده، موجودات زیرزمینی، پشت دیوارهای سنگی و اعماق دریا را داشت؟ نهایت می‌توانست چند قدمی فرار کند و وقتم را تلف کند.
کج‌خندی گوشه‌ی ل*ب‌هایم نقش بست. مثل صاعقه‌ای رعدآسا، روی سرش فرود آمدم. شکار نقش زمین شده بود و من به بال‌هایم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تازه توانستم ببینم که او تیموتی، بتای لایکنتروپ‌ها هست. از این‌که جرأت کرده بود به دنبال شکار من راه بیفتد و برای در آوردن قلبش از قفسه‌ی سینه‌اش‌ بهانه جالبی دستم بدهد، کج‌خندی روی ل*ب‌هایم نقش بست؛ اما قبل این‌که افکارِ در سرم را روی دایره بریزم، صدایی باعث می‌شود برای لحظه‌ای دست نگه‌دارم.
- اینجا چه‌خبره؟
بی آن‌که به طرفش برگردم هم می‌دانستم صدا متعلق به آلفای لایکنتروپ‌ها هست. الهاندرو! بوی گرگ درونش را می‌شناختم. گرگی که سیصد سال از این‌که درونش به اسارت نفرین در آمده بود، گذشته است. گرگی که آخرین باری که سعی در قدرت‌نمایی داشت، در مقابل من بود! با آرامش برگشتم سمتش و خیره در چشمان کهربایی و گرگی‌اش، غریدم:
- خبرهای خوب الهاندرو!
روی چمن سیاهِ جنگل شوم چند قدم به سمت او برداشتم و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا