- تاریخ ثبتنام
- 2025-03-11
- نوشتهها
- 101
- پسندها
- 648
- امتیازها
- 93
***
چشمان یخزدهاش در تاریکی شب، درخششی از غرور و لذت دارد. گویی از دیدن ضعف من، از سوختن بدنهای قبیلهام زیر نور ماه، رضایت پنهانی را تجربه میکند. گویا چیزی که همیشه در دلش پنهان کرده بود، حالا به واقعیت پیوسته و تماشای عذاب ما برایش لذتبخش است. دستانم را مشت میکنم. حالا که دیگر نمیتواند تبدیل شود، فقط یک انسان ضعیف است. این فرصت را دارم که انتقام تمام خیانتهایش را بگیرم. یک قدم به جلو برمیدارم؛ اما چیزی در رفتار او باعث میشود مکث کنم. او نترسیده. حتی زمانی که من، اِل آندریا تایلر، درست مقابلش ایستادهام. لبخند کجی گوشهی لبش مینشیند.
- بالاخره زمانش رسید، نه؟ دیدی که چی شد؟!
کلماتش مانند تیغی در ذهنم فرو میرود. او از این طلسم خبر داشت. شاید حتی در این نقشه دست داشته است...
چشمان یخزدهاش در تاریکی شب، درخششی از غرور و لذت دارد. گویی از دیدن ضعف من، از سوختن بدنهای قبیلهام زیر نور ماه، رضایت پنهانی را تجربه میکند. گویا چیزی که همیشه در دلش پنهان کرده بود، حالا به واقعیت پیوسته و تماشای عذاب ما برایش لذتبخش است. دستانم را مشت میکنم. حالا که دیگر نمیتواند تبدیل شود، فقط یک انسان ضعیف است. این فرصت را دارم که انتقام تمام خیانتهایش را بگیرم. یک قدم به جلو برمیدارم؛ اما چیزی در رفتار او باعث میشود مکث کنم. او نترسیده. حتی زمانی که من، اِل آندریا تایلر، درست مقابلش ایستادهام. لبخند کجی گوشهی لبش مینشیند.
- بالاخره زمانش رسید، نه؟ دیدی که چی شد؟!
کلماتش مانند تیغی در ذهنم فرو میرود. او از این طلسم خبر داشت. شاید حتی در این نقشه دست داشته است...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.