با خود میاندیشیدم که با این اوصاف که آن آدمیزاد توانسته دنیای تاریک را پیدا کند و ببیند، ممکن است او یک انسان معمولی نباشد؛ اما شاید هم حدسم نادُرست باشد و او بنابر دلایلی که نمیدانم چیست راهی برای ورود به دنیای ما پیدا کرده باشد که البته این باعث میشود ماجرا به همان اندازه که هیجانانگیز است همان اندازه هم خطرناک بشود.
باید سریعتر با آدمیزاد صحبت کنم و او را حتی شده به زورِ شکنجه و ریختن زهرِ جیرجیرک سمی در حلقش به حرف بیاورم تا اگر این حدسم درست باشد، باید آن راه را پیدا کنم و درش را گل بگیرم تا مبادا به چشم انسان دیگری بیایید و پای انسان دیگری به سرزمین تاریک باز شود.
با اینکه هیچگاه در طول عمر بیشمارم انسانی غیر از او ندیدهام باز هم از افسانهها به خاطر دارم که انسانها به هرجایی قدم گذاشتهاند آنجا را به خون کشیدهاند و نابودی را برای مخلوقات و موجودات آنجا به ارمغان آوردهاند.
نه اینکه از آنها بترسم نه، فقط نمیخواهم آرامشی که بعد از نفرین برای قبیلهام ساختهام حتی برای یک ثانیه از بین برود.
انسانها در طول تاریخ موجوداتی سرکش بودهاند و کارهایی کردهاند که حتی ما خونآشامها که آنها مسلماً ما را موجوداتی رعبانگیز مینامند، نکردهایم.
گرچه شکستن طلسم را برای قبیلهام بیشتر از هر چیزی میخواهم چون احساس حسرت درونشان برایم بیشازحد سنگین است ولی نمیتوانم روی برهمزدنِ آرامششان خطایی کنم که هیچ جبرانی نتواند داشته باشد. من مسئول حفظ امنیت و آرامش قبیلهام هستم، به پدرم قول دادهام و نمیتوانم بگذارم کسی و چیزی باعث شود قولم به پدرم بشکند.
قبل از آنکه چیزی بگویم الهاندرو با کتیبهای طلاییفام که دور تا دورش را آتشِ محافظ فرا گرفته است، وارد غار میشود و از روی سنگهای سیاهی که کف غار را پوشانده بودند عبور میکند و میانِ همه میایستد. کتیبه را باز میکند و صفحهای را رو به همه نشان میدهد و میگوید:
- طبق نوشتههای کتیبهی آتشین، قربانی کردن یه انسان فقط میتونه نفرین یه قبیله رو بشکنه.
با این حرف همهمه در بین اعضا شدت میگیرد. الهاندروی لعنتی باز چه در سر داشت؟
از تاریکی خود را به بیرون کشیدم و در مقابل الهاندرو ایستادم و غُریدم:
- داری بلوف میزنی!
با خشم به من خیره شد و خواست پاسخم را بدهد که فالین و آلکن هردو همزمان صدایشان را بالا بردند:
- درسته!
فالین به همین یک کلمه اکتفا کرد و آلکن گفت:
- کتیبهی آتشین برای هر پرسشی پاسخی صحیح داره و این درستترین پاسخ به این موضوع بوده.
الهاندرو بعد از شنیدن سخنانِ آلکن، ل*ب گشود:
- هر قبیلهای که زودتر اون انسان رو دیده باید قربانیش کنه و نفرینش رو بشکنه، این تنها راهِ عدالت و انصافه.
صدای تیموتی از لایبهلای اعضا بلند شد:
- آرهآره همینه... و ما گرگینهها اول دیدیمش.
باید سریعتر با آدمیزاد صحبت کنم و او را حتی شده به زورِ شکنجه و ریختن زهرِ جیرجیرک سمی در حلقش به حرف بیاورم تا اگر این حدسم درست باشد، باید آن راه را پیدا کنم و درش را گل بگیرم تا مبادا به چشم انسان دیگری بیایید و پای انسان دیگری به سرزمین تاریک باز شود.
با اینکه هیچگاه در طول عمر بیشمارم انسانی غیر از او ندیدهام باز هم از افسانهها به خاطر دارم که انسانها به هرجایی قدم گذاشتهاند آنجا را به خون کشیدهاند و نابودی را برای مخلوقات و موجودات آنجا به ارمغان آوردهاند.
نه اینکه از آنها بترسم نه، فقط نمیخواهم آرامشی که بعد از نفرین برای قبیلهام ساختهام حتی برای یک ثانیه از بین برود.
انسانها در طول تاریخ موجوداتی سرکش بودهاند و کارهایی کردهاند که حتی ما خونآشامها که آنها مسلماً ما را موجوداتی رعبانگیز مینامند، نکردهایم.
گرچه شکستن طلسم را برای قبیلهام بیشتر از هر چیزی میخواهم چون احساس حسرت درونشان برایم بیشازحد سنگین است ولی نمیتوانم روی برهمزدنِ آرامششان خطایی کنم که هیچ جبرانی نتواند داشته باشد. من مسئول حفظ امنیت و آرامش قبیلهام هستم، به پدرم قول دادهام و نمیتوانم بگذارم کسی و چیزی باعث شود قولم به پدرم بشکند.
قبل از آنکه چیزی بگویم الهاندرو با کتیبهای طلاییفام که دور تا دورش را آتشِ محافظ فرا گرفته است، وارد غار میشود و از روی سنگهای سیاهی که کف غار را پوشانده بودند عبور میکند و میانِ همه میایستد. کتیبه را باز میکند و صفحهای را رو به همه نشان میدهد و میگوید:
- طبق نوشتههای کتیبهی آتشین، قربانی کردن یه انسان فقط میتونه نفرین یه قبیله رو بشکنه.
با این حرف همهمه در بین اعضا شدت میگیرد. الهاندروی لعنتی باز چه در سر داشت؟
از تاریکی خود را به بیرون کشیدم و در مقابل الهاندرو ایستادم و غُریدم:
- داری بلوف میزنی!
با خشم به من خیره شد و خواست پاسخم را بدهد که فالین و آلکن هردو همزمان صدایشان را بالا بردند:
- درسته!
فالین به همین یک کلمه اکتفا کرد و آلکن گفت:
- کتیبهی آتشین برای هر پرسشی پاسخی صحیح داره و این درستترین پاسخ به این موضوع بوده.
الهاندرو بعد از شنیدن سخنانِ آلکن، ل*ب گشود:
- هر قبیلهای که زودتر اون انسان رو دیده باید قربانیش کنه و نفرینش رو بشکنه، این تنها راهِ عدالت و انصافه.
صدای تیموتی از لایبهلای اعضا بلند شد:
- آرهآره همینه... و ما گرگینهها اول دیدیمش.