♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع S.NAJM
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
◀ نام رمان
اِل تایلر
◀ نام نویسنده
سارابهار
◀نام ناظر
Zara
◀ ژانر / سبک
فانتزی
با خود می‌اندیشیدم که با این اوصاف که آن آدمی‌زاد توانسته دنیای تاریک را پیدا کند و ببیند، ممکن است او یک انسان معمولی نباشد؛ اما شاید هم حدسم نادُرست باشد و او بنابر دلایلی که نمی‌دانم چیست راهی برای ورود به دنیای ما پیدا کرده باشد که البته این باعث می‌شود ماجرا به همان اندازه که هیجان‌انگیز است همان‌ اندازه هم خطرناک بشود.
باید سریع‌تر با آدمی‌زاد صحبت کنم و او را حتی شده به زورِ شکنجه و ریختن زهرِ جیرجیرک سمی در حلقش به حرف بیاورم تا اگر این حدسم درست باشد، باید آن راه را پیدا کنم و درش را گل بگیرم تا مبادا به چشم انسان دیگری بیایید و پای انسان دیگری به سرزمین تاریک باز شود.
با این‌که هیچ‌گاه در طول عمر بی‌شمارم انسانی غیر از او ندیده‌ام باز هم از افسانه‌ها به خاطر دارم که انسان‌ها به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
باز همگان به تکاپو افتادند و همهمه شدت گرفت.
به تک‌تکشان نگاه کردم. می‌توانستم صدای ذهنشان را بشنوم، می‌دانستم هر یک از اعضای هر قبیله درحال حاضر چه احساسی دارد و به آن‌ها حق می‌دادم. نفسم را با اعصابی متشنج بیرون راندم. چیزی درون مغزم می‌جوشید، نمی‌توانستم اجازه دهم هم‌چون اتفاقی رُخ دهد.
نه برای این‌که لایکنتروپ‌ها اول دیده بودنش و من باخته‌ام. نه برای این‌که چشمان آن انسان مرا به اعماق خود می‌کشاند و برای لحظه‌ای درونم احساسی را بیدار کرد که هیچ‌گاه نشناخته بودمش و حتی هنوز نمی‌دانم نام آن احساس ترحم است یا چیز دیگری. نه برای این‌که مایع ناامیدیِ قبیله‌ام می‌شوم و حسرت دیدن آفتاب و مهتاب باز هم به دلشان می‌ماند، نـه هیچ‌کدام از این دلایل درست نیستند.
بلکه تمام دلیلم این است که آرامش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
رو به همه حاضرین در غار کردم و خطاب به همه‌شان گفتم:
- ما با انسان‌ها دشمنی‌ای نداریم و نمی‌تونیم موجودی رو بی‌ این‌که خطایی کرده باشه مجازات و یا قربانی کنیم. بهترین کار اینه که سخاوت نشون بدیم و آزادش کنیم و اول راهی که ازش اومده رو بپرسیم و بعد حافظه‌ش رو پاک کنیم و برش گردونیم به دنیای خودش و راه رو ببندیم تا هم‌چون همیشه دنیای تاریک از چشم بشر پنهان باقی بمونه.
بعضی از اعضا طوری که موافق هستند و بعضی‌های دیگر طوری که گویا یک احمق برایشان سخنرانی کرده است، به من خیره شده بودند.
نمی‌دانم چه تصوری در آن لحظه از من داشتند؛ اما من فقط دیگر نمی‌خواستم قبیله‌ام رنج و عذابی متحمل شوند. من با لایکنتروپ‌هایی که یقین دارم دستشان با جادوگران در یک کاسه بوده و مسبب مرگ پدرم هستند، سی‌صد سال است...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
باهم وارد سالن بزرگی شدیم که لوازم و دستگاه‌هایی درونش قرار داشت که هیچ‌وقت به چشم ندیده بودم.
با کفش‌های پاشنه بلند و جدیدم که قبل از آمدن به این‌جا، به درخواست کول آن‌ها را جایگزین نیم‌بوت‌هایم کرده بودم، به خوبی راه رفته نمی‌توانستم؛ اما از صدای کوبش پاشنه‌ی کفش با کف سالن، احساسی مطلوب و خوشایندی به من دست می‌داد.
بن با دیدنمان سرخوشانه شیشه‌‌ی کج و معوجی که در دست داشت را رها کرد و گفت:
- به‌به...جناب رئیس جمهور و اِل تایلر بزرگ!
کول با لبخند به سویش رفت و او را در آغـ.ـوش گرفت.
آن‌ دو باهم رفیق فابریک بودند و تنها کسی‌که کول به او اعتماد داشت تا درباره‌ی ماهیت من مطلعش کند، فقط بـن تامیسون بود.
کول را رها کرد و دستش را به سوی من دراز کرد.
متقابلاً دستم را به سمتش دراز کردم که محکم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
برایم عجیب بود که این چه رفتاری است. از آن سه مرد بزرگ بعید بود!
بی‌آن‌که نگاهی به شئ‌ای که در دستم قرار داشت بی‌اندازم، با دست دیگرم نیروی نورش را خاموش کردم و پرسیدم:
- چه دردتونه؟!
کول درحالی‌که چشمانش را با دست‌هایش محکم گرفته بود پرسید:
- تموم شد؟
بن چشمانش را زودتر باز کرد و رو به هردوی آن‌ها گفت:
- آره تموم شد باز کنید چشم‌هاتون رو.
کول که چشمان رنگ‌جنگلش را باز کرد نگاهی به دستم انداخت و پرسید:
- اِل، دستت نمی‌سوزه؟
تازه در آن لحظه توجه‌ام به شئ‌ای که در دست داشتم جلب شد و نگاهش کردم.
کتیبه‌ای کهنه و طلایی.
چیزی درون مغزم جوشید. من آن کتیبه را به‌خاطر داشتم و لعنت به این حافظه و به‌خاطر داشتنم!
کول از من سؤال می‌پرسید که آیا من هم آن نور کور کننده را دیده‌ام یا نه؟
نمی‌دانستم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
صدای بن در گوشم می‌پیچد و باعث می‌شود لحظه‌ای از افکارم فاصله بگیرم.
- الآن این یعنی چی؟
کول با انگشت‌های دست‌های عضلانی‌اش، که رگ‌هایشان نمایان بودند و صدای جاری بودن خون در آن‌ها گوش‌هایم را نوازش می‌کرد و گلویم را خشک، گردنش را خاراند و گفت:
- اِل باید بگه.
به او خیره شدم تا چیزی بگویم؛ اما قبل از آن‌که دهان باز کنم کول خطاب به هافمن گفت:
- دکتر! میشه تنهامون بذارین؟
هافمن چشمی گفت و از آن‌جا دور شد.
کول رو کرد سمت من و گفت:
- خب آندریا، می‌شنویم.
اعصابم به قدری متشنج بود که گویا واژه‌هایم درهم تنیده بودند. نمی‌دانستم چطور اصل مطلب را بیان کنم، پس بی‌توجه به آن‌که آن‌ها می‌فهمند یا نه، دهان باز کردم و گفتم:
- چیزی که دنیاتون رو در برگرفته یه طلسمه. یه طلسم قوی و انگار این برنامه از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با حالتی نامفهوم نگاهم کرد و گفت:
- نمی‌تونم تنهات بذارم.
در چشمانش خیره شدم و با درنده خویی غریدم:
- این‌جا برات خطرناکه، می‌فهمی؟
گویا اعصابش بیشتر از من، متشنج شده بود که دستش را محکم روی صورت جذابش کشید و فریاد زد:
- برای چی این‌جا برام خطرناکه؟
به چشمان سبزش خیره ماندم و پاسخی ندادم که دوباره عربده کشید:
- حرف بزن اِل آندریا تایلر!
انعکاس شعله‌های خشمگین و آتشین مردمک چشمانم را در سفیدی‌ِ دور مردمک‌های سبز چشمانش، به وضوح می‌دیدم.
آه از دست انسان‌های احمق! نفسم را با حرص بیرون دادم و سعی کردم خونسردی‌ام را حفظ کنم و آرام گفتم:
- تمومش کن و برگرد توی پورتال آدمی‌زاد!
عصبی می‌شود، بسیار بیشتر از قبل و می‌گوید:
- اولاً من هیچ‌ جایی نمی‌‌رم.
اولاً گفتنش کنجکاوی‌ام را قلقلک می‌دهد و با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در یک لحظه‌ی آنی، خرگوش قهوه‌ای فامی که لابه‌لای علف‌ها می‌خزد را بین انگشتان کشیده‌ و سفیدم که اکنون پنجه‌های تیزم از آن‌ها به بیرون جهیده اند، می‌گیرم و دندان‌های نیشم را در گردن کوچک و پشمالویش فرو می‌کنم. با اولین قطره از خون خرگوشک، گلویم تازه می‌شود و با اشتیاق مابقیِ خونش را نیز می‌مکم و لحظه‌ای بعد، جسم خالی از خونش را آن‌طرف پرت می‌کنم و با چشم‌های متعجب و وحشت‌زده‌ی کول مواجه می‌شوم. پوزخندی به صورتش می‌پاشم و درحالی‌که جلوتر از کول راه می‌افتم، قطره خونی که گوشه لبم جا خوش کرده است را با زبانم فرو می‌برم و می‌پرسم:
- چی‌شده؟ چرا هاج و واج نگاهم می‌کنی؟
صدای فرو بردن آب دهانش بلندتر از صدای تپش قلبش است. با قدم‌های بلند، خود را به من می‌رساند و می‌گوید:
- تو بهم قول دا... ...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مشکوک به سمتی که تکه چوب را پرت کرد نگاهی انداختم و پرسیدم:
- هی! چی‌شد؟
سرش را به سمتم چرخاند و گفت:
- یه چیزی اون‌جا بود.
چشمانم را باریک می‌کنم و می‌پرسم:
- از کجا می‌دونی؟ دیدیش؟
- نه، یعنی آره! نه، نمی‌دونم اِل، فقط دیدم یه موجودی داشت نگاهمون می‌کرد.
باز دارد روی اعصابم می‌رود. بال‌های سیاه و بزرگم اطرافم قیام می‌کنند و می‌غُرم:
- شما انسان‌ها، به طرف هر موجودی که نگاه‌تون کنه، چیزی پرت می‌کنین؟
دهانش را گشود و خواست پاسخم را بدهد، ولی دستم را بالا بردم تا ساکت بماند.
برگشتم به آن سمت. می‌توانستم بفهمم که دُرست می‌گوید. موجودی در آن اطراف بود. صدای تپش قلب موجود زنده‌ای را می‌شنیدم. موجودی که حتم داشتم نه حیوان بود و نه انسان، نه پرنده و نه خزنده، نه حشره و نه شیفتر.
کول مانند یک...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
قبل از آن‌که با آن اِلف مسخره، تسویه حساب کنم، صدای کول می‌آید:
- هی آندریا! حواسم بهت هست، حسابش رو برس دختر!
هم‌زمان پوزخند و نیش‌خند هردو به ل*ب‌هایم هجوم می‌آورند و خطاب به موجودی که در چنگم اسیر است، با درنده‌خویی می‌غُرم:
- توی جنگل من، چی می‌خوای اِلف نقره‌ای؟
با چشمانی پر از وحشت، خیره در مردمک چشمانِ شعله‌ور در آتشم بود. حق داشت وحشت کند، او یک اِلف بسیار جوان بود و با این‌که اِلف‌ها عمری طولانی‌ای دارند ولی میرا هستند و آن اِلفک با دیدن موهای بلند ترسناک و بال‌های سیاه غول‌پیکرم دیگر فهمیده بود که با چه کسی رو به رو شده است، فرمانروای شیلت‌لند، اِل تایلر! هیچگاه کسی بعد از آن‌که گلویش را در دست گرفته باشم، زنده نمانده است.
فقط برایم سؤال بود که چرا و به چه دلیل وارد شلیت‌لند شده...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا