✾ دفتر اپیزود ✎ روح زیبا | مینا مرادی | دل‌نگار راشای

روح زیبا | مینا مرادی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه اپیزود
روح زیبا
◀ نام دل‌نگار
مینا مرادی
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، تراژدی

پناه

نویسنده و دل‌نگار راشای
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-04-06
نوشته‌ها
91
پسندها
571
امتیازها
83
محل سکونت
طهران
به نام خدا

عنوان: روح زیبا
ژانر: عاشقانه، تراژدی
نوع اثر: اپیزود
نویسنده: مینا مرادی
خلاصه:
مینای عزیزم!
امیدوارم این نوشته برات حس خوبی ایجاد کنه.
این یادآوری به خودم و به تو بود که زیبایی واقعی از درون میاد
و هیچ چیزی نمی‌تونه اون رو از بین ببره.​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اپیزود اول:
روح زیبا

همه‌مون روزهایی داریم که احساس می‌کنیم، همه‌چیز برامون سنگین شده، دنیا سنگینی می‌کنه، حتی انگار خودمون دیگه اون آدم قبلی نیستیم. حالا چه از یه شکست بزرگ، چه از یک دعوا یا حتی از درگیری‌های ذهنی خودمون، همون لحظاتی که به خودمون شک می‌کنیم و به این فکر می‌کنیم که آیا هنوز می‌تونیم برای دنیا یه آدم خوب باشیم؟
روحی داریم که از درون بهش آسیب می‌زنیم.
ولی در واقع این روح زیبا همیشه توی ما هست، فقط باید یادمون بیاد که اون رو از نو بشناسیم. هیچ‌وقت فراموش نکن که زیبایی روحی که داری، اصلاً به شرایط بیرونی ربطی نداره. خیلی وقت‌ها فکر می‌کنیم که باید یه چیزی تغییر کنه، یه چیزی بیاد یا بره تا ما حس خوبی داشته باشیم، ولی حقیقت اینه که وقتی به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینیم که زیبایی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
اپیزود دوم:
خلوتی با خود

می‌خوام یه کم با خودم حرف بزنم، با اون بخش از خودم که همیشه ساکته، همیشه یه گوشه نشسته و فقط نگاه می‌کنه؛ روح زیبام!
راستش خیلی وقتا فراموشت می‌کنم. هی می‌دوئم، هی دنبال چیزای بیرونی می‌گردم، هی می‌خوام خودمو ثابت کنم، هی می‌خوام بگم:
- ببین! منم خوبم! منم بلدم!
ولی تو... تو فقط آرومی. هیچ‌وقت نمی‌خوای بجنگی، فقط می‌خوای باشی... اصلاً مگه چی می‌خوای؟ یه کم آرامش؟ یه ذره توجه؟ یه نگاهِ مهربون؟
تو همون بخشی هستی که وقتی دلم می‌گیره، بغضمو تو می‌گیری، که کسی نفهمه. تو همونی که شب‌ها منو به خواب می‌رسونه با یه لالایی بی‌صدا.
می‌دونی روح زیبا جان... دلم برات تنگ شده. دلم تنگ شده واسه لحظه‌هایی که بی‌دغدغه بودیم، که می‌خندیدیم بی‌دلیل، که راه می‌رفتیم فقط واسه این‌که...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
اپیزود سوم:
شب زده

یه چیزی هست که این روزا هی می‌خواد ازم بپرسه… یه چیزی که از تهِ وجودم صدام می‌زنه. نه با حرف، با حس…
میگه:
- خوبی؟ واقعاً خوبی؟
و من یه لبخند نصفه‌نیمه می‌زنم و میگم:
- آره، فکر کنم… .
ولی اون می‌دونه. چون اون، درون منه.
- نه… نمی‌خواد نقش بازی کنی، نه با دنیا، نه با خودت. بیا این‌جا، بشین کنارم… خودتو بذار زمین. تمام خستگیاتو، بغضاتو، فکرای پنهونی‌تو… .
من این‌جام. من اونم که وقت گریه‌هات ساکت می‌مونه ولی باهات گریه می‌کنه.
من اون نوری‌ام که زیر پوستت می‌لرزه، وقتی می‌خوای جا بزنی ولی یه‌دفعه یه چیزی تهِ دلت میگه، ادامه بده.
با چشمای نیمه باز از گریه جوابشو میدم:
- دلم تنگه، برای خودم… .
برای روزایی که یه لبخند از تهِ دل داشتم. نه از روی عادت.
برای لحظه‌هایی که شب،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
اپیزود چهارم:
خلوتگاه

شب بود.
اون‌جوری که دلِ آدم سنگین میشه، نه از تاریکی، از صداهایی که دیگه شنیده نمی‌شن...
ایستاده بودم بالای شهر، جایی که چراغا مثل یه کهکشان مصنوعی زیر پام می‌درخشیدن؛
اما هیچکدوم گرمم نمی‌کردن.
باد سردی به صورتم خورد، انگار می‌خواست گریه‌هامو خشک کنه قبل از اینکه حتی بریزن.
رو کردم به درونم، به همون گوشه‌ی خاموشِ وجودم
به "روح زیبام"...
گفتم:
- ببین کجاییم! تو این شب لعنتی، تو این ارتفاع،
بین این همه چراغِ خاموش‌نما فقط تویی که روشن می‌مونی... .
می‌دونی؟
من خسته‌م... از جنگیدن با خودم، با دنیا، با گذشته، با آینده.
خسته‌م از اینکه هیچ‌وقت برای خودم نباشم.
همه‌ی تلاشم این بود که دوستم داشته باشن؛
ولی حالا اینجام...
بالای شهر...
و فقط تویی که هنوز بغلم کردی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اپیزود پنجم:
روز روشن.

یه ماه گذشت...
از اون شبی که ایستاده بودم بالای شهر و باهات حرف زدم،
با تو... با خودم... با خودمون.
خیلی چیزا تغییر نکرده، ولی نمی‌دونم چرا
حس می‌کنم یه چیزی توی من، یه ذره آروم‌تر شده.
باز هم شبه.
مثل همون شب، همون باد... شاید یکم مهربون‌تر.
چراغا هنوز همون‌قدر دورن؛
ولی دیگه دنبال گرما توی اونا نمی‌گردم.
آره، زخما هنوز هستن.
گاهی هنوز بیدار می‌مونم و با فکرام کل‌کل می‌کنم،
ولی دیگه تنها نمی‌مونم توش.
چون یاد گرفتم صداتو توی سکوت پیدا کنم.
همون صدای بی‌صدایی که یه بار از تو شنیدم:
– تو کافی‌ای... همینی که هستی، همونی که باید باشی.
می‌دونی چیه؟
فهمیدم که قراره همیشه خوب نباشم.
قراره گاهی بی‌حوصله باشم،
گاهی خسته،
گاهی پر از بغض.
ولی حالا،
لااقل یه نفر هست که وسط...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اپیزود ششم:
صدای شب.

روزها گذشته!
اما بعضی حس‌ها زمان نمی‌برن که کهنه شن.
نه چون فراموش نمی‌کنی،
چون یه‌جورایی باهات یکی میشن،
میشن بخشی از تو.
هنوزم شب‌ها گاهی پامو می‌کشم تا اون نقطه‌ی امن،
جایی توی سکوت، جایی که خودمم.
نه نقاب، نه نقش.
فقط من،
و تو!
همون صدای نرمی که از درونم بلند میشه
وقتی همه‌چی خاموشه،
وقتی دیگه حرفی برای دفاع ندارم.
می‌دونی روح زیبا؟
تو شدی صدایِ بی‌قضاوتِ من.
اون پناهی که تو هیچ آغوشی نبود،
اما درون خودم بود
یه جور عشق،
که نه گم میشه نه خسته.
فقط صبوره!
گاهی با خودم میگم:
- چقدر سخت گذشت تا بفهمم
که باید واسه خودم باشم،
که باید خودمو نگه دارم همون‌طور که همیشه بقیه رو نگه داشتم.
این شب‌ها، وقتی به دریا نگاه می‌کنم،
به موجی که میاد و برمی‌گرده
بی‌هیچ توقعی،
یاد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اپیزود هفتم:
حرکات صامت.

غروب داشت جون می‌داد؛
خورشید آخرین پرتوش رو مثل یه نخ طلایی کشید روی صورت آسمون و بعد، آروم محو شد توی ابهام.
تو خیابون، صداها قاطی بودن. صدای بوق، پچ‌پچ عابرها، دویدن بچه‌ای دنبال بادکنکش، و صدای بلند یه زن که داشت با موبایل حرف میزد، اما همه‌ی اینا برام مثل یه فیلم صامته... .
چون من داشتم با تو حرف می‌زدم، روح زیبای من!
رفتم توی شلوغی، اما حس کردم تنهام.
نه از اون تنهایی‌هایی که دلت واسه کسی تنگ میشه‌ ها نه...!
از اون مدل تنهایی‌هایی که دلت واسه خودت می‌سوزه... !
قدمام رو تند کردم، انگار داشتم از یه چیزی فرار می‌کردم، شاید از خودم.
آدما از کنارم رد می‌شدن مثل قطارهایی که تو ایستگاه نمی‌ایستن؛
هرکدوم غرق تو دنیای خودشون، تو جنگ‌های خودشون.
ولی تو، روح من!
تو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اپیزود هشتم:
هم‌رفیق.

صدای پرنده‌ها زودتر از من بیدار شده بود!
یه نسیم ملایم از لا‌به‌لای شاخه‌ها رد میشد، همون‌جوری که یه رفیق قدیمی یواشکی میاد و دستت رو می‌گیره تا از خواب بیدارت کنه؛
نمی‌ترسوندت، تکونت نمیده، فقط با نرمی میگه:
- پاشو... وقتشه!
جنگل غرق سکوتِ نیمه‌روشن بود.
نه تاریکی کامل، نه روشنی مطلق.
یه جوری بود که انگار همه‌چی بینِ بودن و شدن معلق مونده.
همون لحظه‌ای که توش آدم می‌تونه با خودش روبه‌رو شه،
بدون فریاد، بدون قضاوت، فقط بشینه و گوش بده... !
نشستم روی تنه‌ی یه درخت افتاده، نگاهم افتاد به نور خورشید که داشت کم‌کم از لای برگا سرک می‌کشید.
یه جرعه‌ی تازه از صبح، که نمی‌خواست داغت کنه، فقط می‌خواست بهت بگه:
- من هستم... هنوز می‌تابم!
یه لبخند نصفه نشست رو صورتم.
چرا؟
حسش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اپیزود نهم:
سایه روشنِ آرامش.

این‌جا ساکته، خیلی ساکت. فکر نمی‌کردم دوباره بیام.
فکر نمی‌کردم بعد از اون جنگل صبحگاهی، جرأت کنم و بیام کوه،
اما اومدم.
نه دنبال جواب، نه دنبال معجزه، فقط واسه این‌که تو رو دوباره بشنوم.
سکوت می‌کنم و دنبالت می‌گردم.
- هنوز این‌جایی؟ یا فقط صدای توئه که توی ذهنم مونده؟ صدایی که شبیه منه، اما مهربون‌تر، آروم‌تر، خودمونی‌تر.
می‌ترسم، می‌دونی؟ نه از ارتفاع، نه از تنهایی، از خودم!
از این‌که یه روز دوباره خودم رو گم کنم، از این‌که یادم بره چه‌قدر راه اومدم تا الان.
اما تو مثل همیشه آرومی حتی وقتی دلم آشوبه، تو نمی‌لرزی. همین باعث میشه بخوام باهات حرف بزنم.
نفس عمیقی می‌کشم.
- ببین، هنوزم کامل نشدم. هنوزم توی بعضی غروب‌ها، دلم می‌خواد برگردم عقب، ولی امروز...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا