اپیزود دهم:
قرار بی قضاوت.
شب بود! از اون شبایی که نه باد داره، نه صدا، فقط سکوت میپیچه لابهلای ریگها،
و آسمون، پر از نقطهنقطهی نوره، نه واسه روشن کردن راه، واسه یادآوریِ اینکه چهقدر «دیدن» مهمه.
روی شنها نشستم. هیچکس نبود. نه کسی که نگاه کنه، نه صدایی که حواس ببره. فقط من بودم و تو.
تو، که مدتهاست توی خودم جا گرفتی، اما من همیشه دیر میبینمت.
آروم گفتم:
- میدونم دیر اومدم. هی همیشه وقتی خراب بودم دنبالت گشتم. وقتی که سالم بودم، خوشحال بودم، یادم رفت صدات کنم، ولی امشب، نه خستهم، نه داغون. فقط دلم خواست بیام پیشت.
بیهیچ نقابی، بیهیچ نقشهای.
تو سکوت کردی، ولی اون سکوتت از هزار تا حرف آشناتر بود.
ادامه دادم:
- میخوام باهات رفیق شم. نه فقط وقتی دنیا سخت میگذره، حتی وقتی...
قرار بی قضاوت.
شب بود! از اون شبایی که نه باد داره، نه صدا، فقط سکوت میپیچه لابهلای ریگها،
و آسمون، پر از نقطهنقطهی نوره، نه واسه روشن کردن راه، واسه یادآوریِ اینکه چهقدر «دیدن» مهمه.
روی شنها نشستم. هیچکس نبود. نه کسی که نگاه کنه، نه صدایی که حواس ببره. فقط من بودم و تو.
تو، که مدتهاست توی خودم جا گرفتی، اما من همیشه دیر میبینمت.
آروم گفتم:
- میدونم دیر اومدم. هی همیشه وقتی خراب بودم دنبالت گشتم. وقتی که سالم بودم، خوشحال بودم، یادم رفت صدات کنم، ولی امشب، نه خستهم، نه داغون. فقط دلم خواست بیام پیشت.
بیهیچ نقابی، بیهیچ نقشهای.
تو سکوت کردی، ولی اون سکوتت از هزار تا حرف آشناتر بود.
ادامه دادم:
- میخوام باهات رفیق شم. نه فقط وقتی دنیا سخت میگذره، حتی وقتی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.