❃ دفتر دلنوشته ✎ چند دقیقه تا مرگ 1 | علی خسروشاهی | دل نگار راشای

چند دقیقه تا مرگ 1 | علی خسروشاهی | دل نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
چند دقیقه تا مرگ 1
◀ نام دل‌نگار
علی خسروشاهی
◀ ژانر / سبک
تراژدی
زمان همین‌گونه می‌گذشت و د*اغ دل‌ها بیشتر می‌شد.
ما می‌خواستیم آن‌ها را از بین ببریم؛ اما آن‌ها در مقابل ما می‌ایستادند.
همین هم شد!
درد و غصه‌ها، پیروز میدان شدند.
سیگارها با خاکسترشان پیروز میدان شدند.
عذاب و رنج‌ها، پیروز میدان شدند.
اشک‌ها و باران‌ها پیروز میدان شدند.
دلتنگی‌ها و عاشقی‌های بی‌عشق، پیروز میدان شدند.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
دنیایی پر از غم چه خواهیم؟
و یا این‌که چگونه در این دنیایی پر از غم و اندوه می‌توانیم از زندگی خویش ل*ذت ببریم و به آرامشی که در این دنیا به دنبال آن هستیم برسیم ؟
و یا این‌که چگونه خود را در این جهان خوشبخت‌تر و با سعادت‌تر سازیم؟
امید به این‌که جوابی پیدا کنیم برای سوالات‌‌مان!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
غم و دل ناخوشی حاصل زمان است.
این زمان است که می‌گذرد.
این زمان است که باعث آن است دلخوشی‌های کودکانه را فراموش می‌کنیم و از زندگی خسته.
این زمان است که به ما یادآوری می‌کند که در چه وقت به دنبال خوشبختی برویم و این زمان است که این احساس را به ما می‌دهد که چه‌طور باید با زندگی خداحافظی کنیم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آن زمان که فکر می‌کردیم کسی اطرافمان نیست
خواستار ترس شدیم
ترسی که به زندگی خود راه دادیم
تا ما را در عذابی که می‌کشیم رهنمایی کند
آن لحظه با خود می‌گفتیم که شاید ترسمان جبران شود
با این‌حال باز ترسیدیم
تا کسی ما را قضاوت کند
مهم بود صحبت و حرف و اندرزهای مردم
و باعث شد که دوباره بترسیم
آنقدر ترسیدیم که حتی زندگی کردن را نفهمیدیم
با خود همیشه کلنجار می‌روم که ای مرد دگر چیزی نیست
که تورا بترساند؛ ولی همان موقع باز ترسیدم
ز قدیم به ما یاد داده‌اند که زندگی دو روز است
یک روز برای تو و دگر روز بر ضرر تو
من که این دو روزم سپری شد و در این دو روز نیز ترسیدم
آنقدر ترسیدم که قلبم به عذاب آمد
چند شب پیش با قلبم صحبت می‌کردم
قلبم می‌گفت «نترس! مگر چه شده؟»
و با این حال پس از شنیدن صدای قلبم
بازهم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آن زمان که فکر می‌کردیم
چگونه ترس را در زندگی خود راه دادیم
باید به فکر سادگی‌مان می‌بودیم
آنقدر ساده بودیم که با یک اشاره دوست می‌شدیم.
در دو روز زندگی هم آن‌قدر ساده بودیم که باعث آن بود که زندگی کردن را نفهمیم!
حتی به سادگی از نوشیدن طعم لعل سرخ یارمان جاماندیم!
آنقدر ساده بودیم که با یک اشاره عاشق شدیم و آنقدر ساده خواهیم بود که با یک اشاره خواهیم مرد!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
زندگی سخت بود؛ ولی شاید یک اتفاق ساده، زندگی را ساده‌تر می‌ساخت.
با این‌که هر روز با یک خاطره از آن روزها و روزهای بعد از آن در ذهنم زندگی می‌کنم؛ ولی از این به بعد هر روز با خاطراتی تازه و تکرار نشدی در ذهنم روبه‌رو می‌شوم.
خاطرات من با این‌همه خاطره‌ی جدید، هیچ شباهتی به‌هم ندارند.
امیدوارم که روز به روز باهم خاطره‌های جدیدتر بسازیم و زندگی شادتری داشته باشیم!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
روزها پشت هم می‌گذرند و به آینده فکرها بیشتر می‌شود.
در این فکر‌ها، مرگ و زندگی، به یک اندازه به‌هم گره خورده‌اند .
چند دقیقه تا مرگ وقت باقیست.
اما این مرگ، زندگی است.
مرگ به معنای زنده بودن است ، نه مرگ به معنای از دست دادن.
این زندگی است و زندگی به معنای زنده بودن.
پایان
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا