❃ دفتر دلنوشته ✎ دنیا | علی خسروشاهی | راشای

دنیا | علی خسروشاهی | راشای
زندگی، آن ر*ق*ص پویا در ساحل تاریک تقدیر است. دلتنگی‌ها و شادی‌ها در هم آ*غ*و*ش گرفته‌اند، هم‌ر*ق*ص با هم، ولی همیشه با گامی ناهماهنگ. شاید همین اندازه که شادی‌ها بزرگ و بی‌پایان هستند، دلتنگی‌ها نیز پر و پیمانه و سنگین. این زندگی از پرده‌های مخملی سیاه و سفید تنها می‌داند. زندگی چون یک جاده تاریک و پویاست، هر گامی که می‌گذاری، دورأفتادگی‌ها و دلتنگی‌ها را برایت به ارمغان می‌آورد.
در این دنیایی از خنده‌های بی‌نهایت، گاهی می‌افتد آهی سنگین که از دلی که از شادی پر شده، به درد می‌آید. هر روز یک صفحه جدید، یک داستان جدید و یک درد جدید. وقتی که احساس می‌کنی که تمام‌امیدت را از دست داده‌ای، زندگی دوباره تو را به یک درام بزرگ می‌کشاند. تمام آرزو‌هایی که در کوچکی آن‌ها را در دلت نهان کرده‌ای،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
زندگی یک روزگار بی‌پایان است
با همهٔ غم و درد و آرامش
ما در این راه سرگردانیم
و هیچکس نمی‌داند کجاست مقصد

با همهٔ آرزو‌های بی‌پایان
و همهٔ دل‌های شکسته
ما در این راه پراکنده شده‌ایم
و هیچکس نمی‌داند کجاست مقصد

آیا زندگی چیزی است جز خستگی؟
آیا دلتنگی چیزی است جز درد؟
آیا انتظار چیزی است جز ناامیدی؟
آیا عشق چیزی است جز ترکیدن قلب؟

زندگی یک دورهٔ سخت است
با همهٔ دغدغه‌های بی‌پایان
ما در این راه مجروح شده‌ایم
و هیچکس نمی‌داند کجاست مقصد

اما با این حال، ما به‌امید زندگی می‌چسبیم
و به دنبال روشنایی در تاریکی‌ها می‌گردیم
چون ما زندگی را دوست داریم
با همهٔ غم و درد و آرامش

زندگی یک دلنوشته غمگین است
اما همهٔ ما در این راه هستیم
و به هر طرف که برود، همهٔ ما با هم هستیم
تا آخرین نفس این...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
زندگی، آن آهسته‌ی غربت در دل تنهایی است. اینجا، جایی که خنده‌ها بر لبان‌ها می‌مانند ولی دل‌ها همچنان خاموش و غمگین. گاهی احساس می‌کنیم که همه چیز از دست رفته است، چون هرچه می‌گذرد، تنهایی بیشتر و درد عمیق‌تر می‌شود. آیا این است که زندگی برای همه چنین باید باشد؟ آیا همه‌چیز واقعاً به این سادگی باید از بین برود؟

زندگی همچون یک فصل بی‌تفاوت از زمستان است، که برگ‌هایش همگی افتاده و درختان خسته به زمین می‌نشینند. اینجا، جایی که هیچ‌کس جز خودش به هیچ‌کس اهمیتی نمی‌دهد. یک جایی که حتی آفتاب هم به دل‌ها گرمی نمی‌دهد و تمام‌امید‌ها به چشمان خیره در خیابان‌ها می‌مانند.

در این مسیر دلتنگی، آرزو‌ها به هم می‌پیوندند و می‌شکنند. وقتی که تمام‌امید‌ها به نقطه‌ی بحرانی می‌رسند، دیگر چیزی برای از دست...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
دلم تنگ است، بسیار تنگ
غم درونم را فرا گرفته
خسته ام از این همه دلتنگی
که هر روز به سختی می‌پذیرم

آیا کسی می‌فهمد درد من؟
آیا کسی می‌شنود آواز ناله‌ام؟
من تنها هستم، در این جهان بی‌کس
با دلی پر از غصه و اشک‌های ناتمام

خسته ام از این همه تلاش و پوچی
خسته از این همه رنج و روزگار سخت
آیا کسی می‌داند که من چقدر تنها هستم؟
آیا کسی می‌فهمد که من چقدر غمگینم؟

با چشمانی پر از اشک، به خود می‌خندم
با دلی پر از درد، به دنبال شادی می‌گردم
اما هرگز نمی‌توانم آن را پیدا کنم
چرا این همه تنهایی و غم در قلب من؟

دلم تنگ است، بسیار تنگ
و من همچنان در این تنهایی فراموش شده
با یک دلی پر از غصه و درد
منتظر روزی هستم که شادی به دلم برگردد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
امروز، هوا بارانی است و این باران، شبیه به احساس‌هایم است. غمگین، اندوهگین و پر از درد‌هایی که هیچکس نمی‌تواند آن‌ها را درک کند.
دلم پر است از خاطراتی که هیچگاه فراموش نخواهم کرد، از لحظاتی که با شادی و خنده گذرانده‌ام و همه آن‌ها را از دست داده‌ام. امروز، هوا بارانی است و من تنها در خانه‌ام نشسته‌ام، با یک فنجان چای گرم در دستم و فقط به خاطراتم فکر می‌کنم.
امروز، من تنها و ناامید هستم. درد و غم زندگی به من نشان داده است که هر چقدر هم سعی کنم، نمی‌توانم همه چیز را کنترل کنم. هر بار که به احساس خوشبختی نزدیک می‌شوم، زندگی با مشکلات جدیدی مرا مواجه می‌کند و من را به سختی‌های جدید میاندازد.
امروز، من تنها و ناامید هستم، اما در این همه غم و درد، یک چیز را فراموش نکنید، زندگی همچنان ادامه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
زندگی مثل یک بازی پر از شکست و پیروزی است. هر روز با شکست‌ها و پیروزی‌های جدید روبرو می‌شویم. اما گاهی این شکست‌ها آنقدر سخت و دردناک است که نمی‌توانیم به سادگی از آن‌ها عبور کنیم.
دنیا نیز مثل یک سراب است. هرگز نمی‌توان به آن اعتماد کرد. ما هرگز نمی‌توانیم بگوییم که چه اتفاقی در آینده خواهد افتاد. همه چیز می‌تواند به سرعت تغییر کند و ما را به سمت نابودی بکشاند.
اما در این دنیای پر از غم و درد، ما همچنان باید زندگی کنیم. باید به سختی‌های زندگی برخورد کنیم و از آن‌ها درس بگیریم. باید با پشتکار و‌امید به سمت آینده حرکت کنیم، حتی اگر همه چیز به نظر ناامید‌کننده باشد.
اما گاهی اوقات، غم و درد‌ها به قدری سنگین می‌شوند که نمی‌توانیم به سادگی از آن‌ها فرار کنیم. ممکن است در آ*غ*و*ش غم‌ها فرو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
باران، آنقدر غمگین و دردناک است که به سادگی نمی‌توان از آن فرار کرد. همه چیز را با خودش می‌برد، از جمله‌امید و شادی ما. هر قطره باران، ما را به یاد خاطراتی میاندازد که دلمان می‌خواست فراموش کند.
باران، همیشه با خودش غم و اندوه می‌آورد. هر بار که باران می‌بارد، من همراه آن دلم را به سمت گذشته می‌کشم. به خاطراتی که هرگز نمی‌توان فراموش کرد، به عشق‌هایی که هرگز نتوانست رشد کند.
اما باران همچنان ادامه دارد. همه چیز را به سمت تیرگی و سکوت می‌کشاند. همه چیز را به سمت یک دنیای دیگر، جایی که در آنجا قلب من نمی‌تواند به آرامش برسد.
باران، همیشه با خودش غم و درد می‌آورد. هر بار که باران می‌بارد، من همراه آن دلم را به سمت تنهایی می‌کشم. به خاطراتی که هرگز نمی‌توان فراموش کرد، به عشق‌هایی که هرگز...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در آن لحظه تاریک و غمگین
با چشمانی پر از اشک
با دلی پر از درد
خداحافظی را گفتیم
پرده‌ی ابر‌ها بر دلمان فرو شد
صدای باد بر دلمان نالید
لحظه‌ی خداحافظی
در دلمان آتشی روشن کرد
لبخندی تلخ بر لبان ما نشست
گفتیم خداحافظ به گذشته‌ی خوش
خاطراتی از عشق و زمان‌های خوب
با همان غم و درد به یاد آوردیم
خداحافظی، وقتی که دل‌ها شکسته می‌شود
و دستان ما از دستان عزیزان جدا می‌شود
آن لحظه تلخ که باید بگوییم خداحافظ
و تنها با خاطرات باقی بمانیم
آه، لحظه‌ی خداحافظی
با همان غم و تراژدی که در دل ما جاری است
مانده‌ایم تنها در تاریکی شب
با چشمان پر از اشک و دل پر از درد
خداحافظ... به آن زمان‌های خوب
که در آ*غ*و*ش هم بودیم
اما حالا، با خداحافظی
تنها و تاریک در این دنیای دور افتاده‌ایم
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
چقدر خسته‌ام. از مرگ خسته‌ام! نه، نه مرگ جسمی، بلکه مرگ اعتماد. وقتی به دیگران اعتماد می‌کنی، گویی قلبت را در دستانشان می‌گذاری، اما چه غم‌انگیز است که گاهی همان دستان، تفنگی می‌شوند به سمت قلبت.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که هر روز با وعده‌های توخالی و لبخند‌های فریبنده احاطه شده‌ایم. به هر یک از آن‌ها‌امید بسته‌ایم، گمان کرده‌ایم که دوستی و عشق واقعی وجود دارد. اما هر بار که با ناامیدی مواجه می‌شویم، گویی تیرکی به قلبمان شلیک می‌شود.

اعتماد سوخته‌ام، همچون خاکستر‌هایی پراکنده در باد، دیگر جایی برای نشستن ندارد. هر بار که به کسی نزدیک می‌شوم، یاد آن لحظه‌های دردناک می‌افتم؛ یاد آن‌هایی که با کلمات شیرین، اما ناپایدار، قلبم را نشانه رفتند.

مرگ اعتماد، مرگ تدریجی است. وقتی دیگر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا