در سکوت شب، در تاریکی مطلق، به آسمان پرستاره خیره میشوم. گویی ستارگان نیز با من همدردی میکنند و در غم عظیمی که بر دلم سنگینی میکند، شریکند. **
** به یاد روزهای خوش گذشته میافتم، به زمانی که لبخند بر لبانم نقش بسته بود و شادی در قلبم موج میزد. اما چه شد که آنروزها به تاریکی و غم تبدیل شد؟ **
** عشق، امیدی بود که در قلبم تابید؛ اما طولی نکشید که شعلهاش خاموش شد و جز خاکستر غم و اندوه چیزی باقی نماند. آرزوها و رویاهایم، یکی پس از دیگری نقش بر آب شدند و من در دریای ناامیدی غرق شدم. **
** تنهایی، امانم را بریده است. گویی در قفسی از تاریکی و سکوت گرفتار شدهام و هیچ راه نجاتی وجود ندارد. هرروز که میگذرد، بیشتر در اعماق غم فرو میروم و امیدی به رهایی نمیبینم. **
** اشک، تنها یار همیشگی من است. در سکوت شب، در تنهایی مطلق، اشک میریزم و درد و رنج خود را به آسمان میسپارم. گویی آسمان نیز از غم من میگرید و ستارگان با من همدردی میکنند. **
** تا کی باید در این تاریکی و غم غرق بمانم؟ تا کی باید طعم تلخ ناامیدی را بچشم؟ **
** امید، تنها چیزی است که در اعماق وجودم هنوز زنده است. امیدی به طلوع خورشیدی در پس این تاریکی! امیدی به رهایی از این قفس غم و اندوه! **
** شاید، روزی در نقطهای دور از این تاریکی، دوباره لبخند بر لبانم نقش ببندد و شادی در قلبم موج بزند. شاید، روزی طعم شیرین امید را بچشم و از اعماق ناامیدی رهایی یابم. **
** تا آنروز، در سکوت شب، در تاریکی مطلق، به آسمان پرستاره خیره میشوم و با ستارگان همدردی میکنم. **
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»