▣ دفتر شعر ✎ محصور عشق | حافظ وطن دوست | شاعر راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Tavan
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
محصور عشق | حافظ وطن دوست | شاعر راشای
◀ نام مجموعه اشعار
محصور عشق
◀ نام شاعر
حافظ وطن دوست
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، تراژدی

Tavan

شاعر راشای
شاعر راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-04-28
نوشته‌ها
23
پسندها
68
امتیازها
18
***
به آن دیوانه‌ی مجنون بخندیدم ولیکن حال
خودم دیوانه‌تر گشتم و یک دنیا به من خندید
***
من همان برگ خزانم که بیفتاد زمین
ز غمش خیس شدم، خاک شدم اما ندید
***
بوته‌ای روییده در دشت مغان‌ست دل من
و تو آن باران که از وی خبری نیست که نیست
***
تو آن آب حیاتی اندرین جام
و من معتاد آن شهد لبانت
***
به سرقت برده‌ای جانان، دل و عقل و روان و جان
ز احوالم اگر پرسی، به رنج تو گرفتارم
***
لعل خاموشت به جان عشق نجوا می‌کرد
دیده را به پیش دل، چشم رسوا می‌کرد
***
نگارا دیده آشنا کن که از عشقت پریشانم
برای لــ.ـــمس تو حتی خدا را هم می‌رنجانم
***
دلا امشب به یاد او بیا و دیده بر هم نِه
که شاید بین این کابوس، به خوابی رویایش بینی​
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زهر عشق را بی‌خبر به جان من چشانده‌ای
پر فریب قلب مرا به خاک و خون کشانده‌ای
***
ارغوان رنگ نگاهم را به سرخی برده است
ای دریغا قلب من باور ندارد رفته‌ای
***
نگارا دیدنت هربار زیادت می‌کند میلم
قلب یاست تا کجا خواهد مرا رسوا کند؟
***
همان دم چشمانش را چشمانم دوخت
مرا انگاری تا عمق جانم سوخت
***
مرا کامی ندادی و جانم را می‌ستانی
ز تو بیگانه‌تر با من دگر نیست
***
رفته‌ای قلب مرا به دست خاک سپرده‌ای
هم چنان عشق تو در سینه به جا مانده هنوز
***
صد هزار توبه بکردم ز یادش اما نشد
عشق و جان و قلب من را دید، هم پیمان نشد
***
می‌خرم با جان و دل هر غصه‌ای آید ز تو
وانفسا که چشم تو جز او نمی‌بیند کسی​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دست کشیدم از خودم تا باشدت آرام جان
دست کشیدی، می‌بینم اما ز پیشم رفته‌ای​

باغچه‌ای دارم که در آن پُر شده یاس جنون
جای آن دست‌های تو که مانده است به یادگار​

زهر عشقت پخش شده در بند بند جان من
مالامال زهرم نگار بیا و از جانم بنوش​

نظم این آشفتگی در هر نگاه آید پدید
هر زمان چشمانمان در یک دگر قفل می‌شود​

عشق تو باشد اگر گناهی نابخشودنی
تاوان آن را با جانم می‌دهم آرامِ جان​

در ره قلبت اگر جانم رود هم باکی نیست
گر بدانم عشق تو را من غنیمت برده‌ام​

قلب زارم را به رسم عاشقی جان داده‌ای
ورنه این قلب، صاحبی در قبل تو هیچ نداشت​

نماند جانی در این آیین، تو صد بار هم بگو...​
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا