دست کشیدم از خودم تا باشدت آرام جان
دست کشیدی، میبینم اما ز پیشم رفتهای
باغچهای دارم که در آن پُر شده یاس جنون
جای آن دستهای تو که مانده است به یادگار
زهر عشقت پخش شده در بند بند جان من
مالامال زهرم نگار بیا و از جانم بنوش
نظم این آشفتگی در هر نگاه آید پدید
هر زمان چشمانمان در یک دگر قفل میشود
عشق تو باشد اگر گناهی نابخشودنی
تاوان آن را با جانم میدهم آرامِ جان
در ره قلبت اگر جانم رود هم باکی نیست
گر بدانم عشق تو را من غنیمت بردهام
قلب زارم را به رسم عاشقی جان دادهای
ورنه این قلب، صاحبی در قبل تو هیچ نداشت
نماند جانی در این آیین، تو صد بار هم بگو آمین
مگر آیین عاشقی به چند کعبه طواف دارد؟
پیداست کسی مرهم احوال دلم نیست
جز مرگ، دگر حاصل اقبال دلم نیست
میرود با نام تو تمام غمهایم به باد
خندهات تنها نه من، دنیا را میریزد به هم
و زیبا بود دروغ عشق که مرهم میشود بر درد
چه ساده باورش کرد دل این بوم حماقت را
شکافته سینه را ای غم تیزی آروارهات
تو اگر زودتر میگفتی خود تسلیمت میشدم
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»