تو همان جام شرابی که ببرد بنیادم
من از این حادثهی سوی فنا دلشادم
چه کنم که این همه فضل و عبادتها را
لحظهای دیدن آن سرو جمال برد یادم
ناتوان کرد دلم را این همه شور و ادا
ناز کم کن شیرین که کرد فرهادم
مرحمت کن، به این عاشق دلباختهی خود
که ز جور تو برفت سر به فلک فریادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
* بیت آخر تضمین
من از این حادثهی سوی فنا دلشادم
چه کنم که این همه فضل و عبادتها را
لحظهای دیدن آن سرو جمال برد یادم
ناتوان کرد دلم را این همه شور و ادا
ناز کم کن شیرین که کرد فرهادم
مرحمت کن، به این عاشق دلباختهی خود
که ز جور تو برفت سر به فلک فریادم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
* بیت آخر تضمین