♦ رمان در حال تایپ ✎ رمان کباد| مهدیس امیرخانی| نویسنده‌ی راشای

رمان کباد| مهدیس امیرخانی| نویسنده‌ی راشای
◀ نام رمان
کباد
◀ نام نویسنده
مهدیس امیرخانی
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
تراژدی، اجتماعی

Mahdis

نظارت رمان + کاندیدای مدیریت ادبیات
کادر مدیریت راشای
▐◆ نظارت رمان ◆ ▐
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-14
نوشته‌ها
112
پسندها
592
امتیازها
93
محل سکونت
کوی عشق
رمان کباد
مهدیس امیرخانی
ژانر: اجتماعی، تراژدی
ناظر: @Blueberry
خلاصه:
کباد، رمانی برخواسته از کوچه پس کوچه‌های شهر و از دل کودکان کار. در حال بیان تاثیرات بی‌سوادی و ناآگاهی خوانواده‌ها و پیامدهای جبر و فقر در قالب روایت و داستان.
کباد، روایتی از زندگی‌هایی که هر کدام قسمتی از درد و رنج هستند.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

« به نام یزدان پاک »





« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »







نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.

لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:








نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.





«قلمتان مانا»



« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وقتی روشنایی به تاریکی می‌پیوست و نارنجی خورشید رنگ می‌باخت، هیچ‌کس رمق نگاه کردن به غروب را نداشت.
پرندگان میلی به پرواز نداشتند و خیابان‌ها و برزن‌های تنگ دل آدمی را به تنگ می‌آوردند. بوی سطل زباله‌ای که لبالب پر شده بود آزارش می‌داد. امروز آن‌قدر در رستوران کار کرده بود که رمق نداشت. پاهایش تاول زده‌اند و شکمش از گرسنگی مالش می‌رود. حقوقی که می‌گیرد، در ازای دستان زمخت شده‌اش هیچ بود.
هوا تاریک بود. انگار هرچه از سمت بالاشهر به محله‌های پایین می‌آیی، هوا کدرتر می‌شود، رنگ پوست آدم‌ها تیره می‌شود، ریش مردان و موی زنان نامرتب‌تر و نمای ساختمان‌ها بدریخت‌تر می‌شود.
در تاریکی هوا چند مرد با ظاهرهایی ژنده روی حلبه روغنی که از درونش آتش شعله می‌کشید ایستاده بودند. در دست یکی‌شان سیگار...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سرش را که بر بالش گذاشت تازه عمق خستگی‌اش را درک کرد.‌ خوابیدن کنار بخاری، در سوز سرما، پس از نصف یک روی کاری دردهایش را شستشو می‌داد.

***
صبح که شد، طبق عادت هنگام بالا آمدن خورشید برخاست. حتی روزهای تعطیل هم این عادت را داشت. وقتی همه از تعطیلی مدارس و بیشتر خوابیدن خوشحال بودند، او بابت این‌که می‌تواند چند ساعت بیشتر کار کند خوشحال می‌شد.
اگر زودتر مدرسه را تمام می‌کرد آن‌گاه می‌توانست باخیال راحت کار کند تا مادرش دیگر مجبور به فروختن ترشی، مربا، رب و مانند آن‌ها به همسایه‌ها نشود.
زهرا را به سختی از خواب بیدار کرد و خودش نیز با عجله آماده شد.‌ شلوار پارچه‌ای قهوه‌ای با پیراهنی که از شلوار روشن‌تر بود. نه وقت تیپ زدن دارد و نه حوصله‌اش را.‌ از آن‌ها مهم‌تر پولش را ندارد. وگرنه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سر کلاس‌اش که در طبقه دوم بود نشست. در ردیف آخر سمت چپ و با فاصله یک متری از بقیه. تنهای تنها بود. او که لباس‌هایش ساده بود، ساعت‌های گران قیمت نداشت، با بقیه کل‌کل نمی‌کرد، حال خودشیرین‌های کلاس را نمی‌گرفت و به اصطلاح پایه نبود، بین بقیه محبوبیت چنانی نداشت. او هم رغبتی به هم‌کلامی با کسی ندارد.
کم‌کم کلاس پر شد و او باز هم مات یک نقطه از دیوار بود. کسی از او علت غیبت دیروزش را نپرسید. انگار یک روز در میان آمدن او برای همه عادی شده بود. حتی وقتی عبدللهی وارد کلاس شد،‌ موقع حضور و غیاب، تنها از زیر عینک فلزی قاب مستطیلی‌اش زیر چشمی نگاهش را به او دوخت.
دیگر او هم به بهانه‌های آبکی و بچگانه علی عادت کرده بود. باید سر فرصت با عوامل مدرسه صحبت کند. هرچند، همین‌که وارد دفتر می‌شود و بساط...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
همین‌که رسید، از در آشپزخانه وارد شد. خودش هم نمی‌داند چرا، ولی دوست نداشت با مشتری‌ها و مهمان‌های رستوران رودررو شود. شاید بخاطر تن ریقو و لباس‌های دوزاری‌اش که مقابل ثروتمندها هیچ بود.
همین که وارد شد، کوله‌اش را قسمت پشتی آشپزخانه گذاشت و پیشبند سیاهی را که مخصوص کادر بود بست. نیامده هم کلی ظرف برای شستن مقابلش بود. نمی‌فهمید چه لزومی دارد که برای یک وعده غذا این همه بشقاب و قاشق کثیف کنند.
اوایل که دستش کند بود ظرف‌های زیادی را می‌شکاند و از حوقش کم می‌شد، ولی حال دستش تندتر شده بود و حتی در خواب هم ظرف می‌شست و زمین را آخر شب، بعد از خالی شدن رستوران طی می‌کشید.
- چه خبرا مشتی؟
علی لحظه‌ای دست از کار کشید. با انگشت اشاره عینک مستطیلی‌اش را روی بینی‌اش تنظیم کرد و به‌خاطر خیس بودن...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- لوس نشو دیگه پسر جون. همه بچه‌ها هستن، حتی رئیس هم میاد.
آرام زمزمه کرد:
- نمی‌شه.
اخر او برود مهمانی و زهرا دلش در آن خانه با دیوارهای زرد و نمور بپوسد؟ او خوش بگذراند و دست‌های مادرش پینه ببندد؟ دیگر چه؟
انگار میثم با نه آشنایی‌ای نداشت. خب بود و نبود او در مهمانی میثم چه چیزی از چه کسی کم می‌کرد؟ حضور کمرنگ او فقط در خوانواده چهار نفری‌شان حس می‌شد. میان مادرش، زهرا و قاب عکس پدرش با آن روبان سیاه.
میثم بیشتر اصرار کرد و علی وقتی دید چاره‌ای ندارد مجبور شد به او بگوید درباره‌اش فکر می‌کند تا بلکه دست از سرش بردارد.
آخر شب شد. مثل همیشه وقتی همه از آشپزخانه بیرون رفتند زمین را طی کشید و آخر از همه راهی خانه شد. دست‌های سر شده‌اس را داخل کاپشنش فرو برد.‌ این‌وقت شب‌ها این قسمت‌های...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرش به بالش نرسیده چشم‌هایش روی هم افتاد و آرزو کرد که ای کاش طلوع خورشید فردا را نبیند.
***
باز هم دیرش شده بود. تند و با عجله کاپشنش را تن کرد و با زهرا بیرون زدند و طول مسیر با حرف‌های زهرا گذشت. از هر دری حرف می‌زد. از مشتری‌های قر و فر دار مادرش که هر هفته لباسی برای مهمانی سفارش می‌دادند گرفته تا درآوردن ادای معلم‌ها.
برخلاف علی، زهرا اگر حرف نزند خفه می‌شود. او را راهی مدرسه کرد و تا زمانی که با آن قد ریز و چتری‌هایش از دیده‌اش خارج شود، او را با چشم دنبال کرد.
راهش را به طرف مدرسه خودش کشید و به پسرهایی که اکیپ شده بودند و جلوی مدرسه دخترانه جولان می‌دادند بی‌توجه بود. غرق در دنیای خویش و خیره به کفش‌های ساده‌اش بود.
باز هم جایی دورتر از بقیه را برای نشستن انتخاب کرد.
کل روز را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا