- چشمانم را میبندم تا در خوابی عمیق فرو روم. یک، دو، سه... خوابی عمیق را تجربه خواهم کرد.
چشمانم را مالش میدهم و با خمیازهای عمیق از خواب بلند میشوم؛ من کجا هستم؟ احساسم میگوید مرا در خواب دزدیدهاند! از جایم بلند شده و چرخی در محوطهی کلبه زدم. پیراهنی بلند و سفید رنگ به تن داشتم؛ واو، دختر اینجا خیلی رویایی است. کلبه بزرگ و چوبی است، فضای آن دراماتیک و روشنایی آن بسیار کم است. آرامش را میتوانم با تمام وجودم احساس کنم. هیچکسی اینجا نیست!
موهایم باز و تا کمرم را پوشانده است؛ از پلههای اتاق خواب پایین آمدم تا کمی بیشتر اطلاعات کسب کنم. تا چشمانم به تاریکی عادت کند کمی طول خواهد کشید... خب، حالا بهتر میتوانم فضا را ببینم. آشپزخانهی تمام چوبی و سنگ کاری شدهی خانه در ضلع شمالی...
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»