❀ رمان در حال ترجمه ✎ بانو تانگلوود | دلارام کاربر انجمن راشای

بانو تانگلوود | دلارام کاربر انجمن راشای
◀ نام رمان
بانو تانگلوود (Lady Tanglewood)
◀ نام مترجم
دلارام خ
◀ نام نویسنده
جان راسل (John Russell)
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، فانتزی

DELARAM

مدیر ارشد راهنما
کادر مدیریت راشای
► ■ مدیر ارشد راهنما ❤ ◄
⚜ تیم آنالیز ⚜
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-12
نوشته‌ها
75
پسندها
617
امتیازها
83
محل سکونت
ژرفا؛
عنوان: بانو تانگلوود (Lady Tanglewood)
ژانر: عاشقانه، فانتزی
نویسنده: جان راسل (John Russell)
مترجم: دلارام خ
ناظر: @Blueberry
خلاصه اثر:
این رمان درباره لیدی الیزابت، زن جوانی است که برای نجات دارایی خانواده‌اش مجبور به ازدواج با مردی می‌شود که دوستش ندارد. با این حال، او به زودی خود را در کنار یک غریبه مرموز می‌بیند که وارد زندگی او شده و او را تهدید می‌کند که همه کارهای اورا کشف می‌کند؛ این درحالی است که او پیچیدگی‌های بین عشق و وظیفه‌اش را کنترل می‌کند، بانو الیزابت باید تصمیم بگیرد که آیا از قلب خود پیروی کند یا به تعهدات خود در قبال خانواده‌اش عمل کند.

محتوای اثر:
فصل اول
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
پس‌گفتار
*تمامی پارت‌های...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«فصل اول»
ناری روی زین جابه‌جا شد، بدنش از یک هفته سفر در جاده خشک و کوفته بود. مشتاق بود زمانی را با نامزدش بگذراند و از قبیله‌ی آرووود او دیدن کند. آیین رسمی پیوند آن‌ها قرار بود در جشن نیم‌تابستان، که شش هفته دیگر بود، کامل شود. هر بار که ناری به ازدواج قریب‌الوقوعش فکر می‌کرد، دلش لرزشی عصبی را تجربه می‌کرد. این سفر به آرووود آخرین دیدار رسمی بین دو قبیله تا زمان مراسم بود، که در قلعه‌ی تانگلوود، مقر خانواده‌ی ناری، برگزار می‌شد. دو خانواده هنوز باید درباره‌ی برنامه‌های عروسی گفتگو می‌کردند، از جمله جزئیات نهایی جهیزیه. ناری همراه با نه نفر دیگر از قبیله‌اش به آرووود سفر می‌کرد: پدر و مادرش، سه فی، و چهار خدمتکار. فی‌های همراه آن‌ها از نظر فنی اهل تانگلوود نبودند، اگرچه پاولا،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
ناری اَبروهایش را در هم کشید.
- من که گوش دارم! تو و بابا دو ساعته دارین با هم جر و بحث می‌کنین. بحث‌تون درباره‌ی مراسم پیونده؟
سلدن نگاهی به دخترش انداخت، چشمان آبی‌اش تیره و مات بود.
- این چیزی نیست که لازم باشه نگرانش باشی.
هر وقت پدرش این جمله را می‌گفت، ناری مطمئن می‌شد که اتفاقی افتاده که باید نگرانش باشد. او همچنین خوب می‌دانست که با این روش مستقیم، از پدر و مادرش چیزی دستگیرش نخواهد شد. ناری آهی کشید.
- فکر می‌کردم شما دو نفر با ازدواج من با موردان موافقید.

سال گذشته، چند ماه پیش از آنکه ناری شانزده‌ساله شود، سفیر قبیله‌ی ارووود ترتیب ازدواجی میان موردان، پسر رئیس قبیله‌ی آرووود و ناری را داده بود، با این وعده که این پیوند قبیله‌های‌شان را نزدیک‌تر خواهد کرد. اگرچه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
طی یک سال گذشته، کشش ناری نسبت به موردان بیشتر شده بود. هر بار که نگاه تیره‌ی موردان مستقیم به چشم‌هایش می‌افتاد، ضربان قلب ناری تندتر می‌زد؛ شدت آن نگاه گاهی باعث می‌شد گونه‌هایش گل بندازد. هر بار که ل*ب‌های موردان آرام دستش را لــ.ـــمس می‌کرد دلشوره‌اش فروکش می‌کرد. «به احترام به قوانین تایپ و ترجمه راشای بخشی از این پاراگراف حذف شده.» ناری مطمئن بود که عاشق شده است. اوایل بهار همان سال، زمانی که مادرش از او پرسید که آیا تمایل دارد آیین پیوند ادامه یابد، ناری با رضایت پاسخ داده بود. با این‌حال، او می‌دانست که مناسبات میان دو قبیله‌شان چندان بی‌دغدغه نیست. قبیله‌ی تانگلوود، نسل‌هاست که بر مسند قدرت نشسته؛ و مادر ناری، در مقام عالی‌رتبه‌ی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آیالا با لبخند گفت:
- احساس می‌کنم پروی بعدی خیلی بهتر می‌شه.
و بعد ادامه داد:
- بیشتر نگران آیین پیوند هستم. هر رئیس قبیله یه گروه بزرگ می‌فرسته باید توی جنگل خونه‌هایی روی درخت بسازیم که جا برای همه باشه!
ناری و والدینش خندیدند و کمی از دلخوری‌های قبل در میانشان کم شد. ناری دید که مسیر پیش‌رو باریک‌تر شده و دوباره پشت سرشان قرار گرفت. همین‌طور که می‌تاخت، فهرست‌هایی در ذهنش می‌ساخت از همه چیزهایی که باید با موردان در میان بگذارد؛ از رنگ کاشی‌های ورودی خانه‌ی جدیدشان گرفته تا درخت‌های میوه‌ای که می‌خواستند در باغ بکارند. ناری متوجه توده‌ای از گرد و غبار در فاصله‌ی دور شد و پدر و مادرش را صدا زد:
- سوارهایی دارن میان، اگه بخوای از شدت گرد و خاک حدس بزنی، گروه بزرگی‌ان.
سلدن دستش رو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
ناری با لحن آیالا ابرویش را بالا انداخت، لحنی که به طور محسوسی سرد و حتی محتاط بود. دلیل رفتار مادرم با اوربان چیست؟ آیا به این دلیل است که او خیلی به مادرم نزدیک شده؟ و چرا اوربان برای خوشامدگویی به ما تا این حد دور از خانه‌اش سوارکاری کرده؟ هیچ کدام از اینها منطقی نیست.
ناری هیچ وقت از پدرشوهر آینده‌اش خوشش نیامده بود. نگاه‌هایی که اوربان گاهی به او می‌انداخت، وقتی که فکر می‌کرد ناری حواسش نیست، به نحوی احساس آلودگی و بی‌ارزشی به او می‌داد. او وقتی مرد جوان خوش‌چهره‌ای با یک تعظیم مودبانه به والدینش خوشامد گفت و سپس از کنار آنها رد شد تا به ناری ملحق شود، فکر کردن به اوربان را متوقف کرد.
- بانو تِنگل‌وود، به آرووودِ حقیر خوش اومدید. دیدن دوباره شما قلب مرا شاد می‌کند.
موردان گفت،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
چه سورپرایز دوست داشتنی، فرمانده، ناری لبخند زد. موردان به عنوان پسر اُربان و جانشین دوم او، روزی رئیس آرووود خواهد شد. ناری معتقد بود که او رهبری دلسوزتر از پدرش خواهد بود، کسی که با مشت آهنین بر آرووود حکومت می‌کرد. با وجود شهرت اُربان در برخورد سخت با هر کسی که از او سرپیچی کند، او همیشه به آیالا و سلدن وفادار بوده است.
- از استقبال گرم شما سپاسگزارم، اما چرا این همه راه رو اومدید و با این همه افراد قبیله که همه لباس رزم پوشیدن؟
موردان دستکش پوشیده خود را به سمت جنگل‌های اطراف تکان داد.
- ما در این مناطق چندین بار گرگ دیده‌ایم. پدر می‌خواست مطمئن بشه که شما و پدر و مادرتون با خیال راحت به دژ می‌رسید.
ناری گفت:
- اوه.

و با خود فکر کرد که نیازی نیست بیست و چهار نفر از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا