▧ عمومی ▧ داستان سازی زنجیره‌ای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع TifanI
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
داستان سازی زنجیره‌ای

TifanI

☆شّکّسّتّـّہّ پَّّرّ↻
کادر مدیریت راشای
► ❤ مدیر ارشد اجرایی ❤ ◄
دیزاینر سطح ۲
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
✉ فایلر ✄
♬ پادکستر ☊
هوالقلم

سلام به هم‌قلمان راشای

امید که حال‌قلم‌تون خوب باشه و ذهن‌هاتون گرمِ خیال!
اومدیم با یه دورهمی تازه، یه بازی جدی اما شیرین،
تا با هم داستان‌هایی بنویسیم که هیچ‌کدوم‌مون نمی‌دونیم آخرش به کجا ختم می‌شن.

اسم این طرح هست:
📜 «داستان‌سازی زنجیره‌ای»

قراره با هم یه ماجراجویی ذهنی راه بندازیم. نه یکی، بلکه چندتا داستان جمعی!



✨ چجوریه ماجرا؟

یکی از ما یه شروع می‌ذاره. یا یه تصویر الهام‌بخش، یا فقط یک جمله‌ی ساده.
از اون‌جا به بعد، هر کسی فقط می‌تونه یه تیکه از داستان رو ادامه بده.
هر ادامه‌نویسی باید حدود ۵۰ تا ۱۵۰ کلمه باشه، نه بیشتر.
یعنی هر کسی یه آجر می‌ذاره روی دیوار خیال، و با هم قصری از کلمه می‌سازیم.



🌀 هدف چیه؟

تمرین خلاقیت. دیدن این‌که چطور ذهن‌ها با هم یکی نمی‌شن، اما می‌تونن کنار هم قرار بگیرن.
تمرین این‌که ما نمی‌تونیم نویسنده‌ی کل جهان باشیم، ولی می‌تونیم نویسنده‌ی یه تیکه‌اش باشیم.
اینجا قراره تمرین کنیم که گاهی بسازیم، گاهی ادامه بدیم، و گاهی رها کنیم.



📌 قوانین این بازی‌ادبی:

۱- همه اعضای راشای مجاز به شرکت هستند.
۲- هر بخش از داستان فقط توسط یک نفر نوشته می‌شه، و نفر بعدی ادامه می‌ده.
۳- هیچ‌کس حق حذف، ویرایش یا نقد نوشته‌ی قبلی رو نداره.
۴- هر نفر فقط یک‌بار پشت سر هم می‌تونه بنویسه.
۵- هر داستان بعد از ۱۰ بخش بسته می‌شه، و داستان بعدی با یک تصویر یا جمله‌ی جدید شروع می‌شه.
۶- لطفاً از آوردن موضوعات حساس، خشونت یا محتوای ناراحت‌کننده پرهیز کنین.



🖼 در ادامه اولین جمله‌ی آغازین رو برای شروع داستان اول می‌ذارم.
ببینیم با این جمله‌ کجاها می‌ریم…

بسم‌الله نویسنده‌های خلاق راشای!
بذارین این قصه رو با هم بسازیم.

#هوالقلم
#راشای
#داستان‌سازی_زنجیره‌ای​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اما وقتی خواستم دوباره بخوابم، متوجه شدم چیزی در اتاق تغییر کرده. پرده کمی تکان می‌خورد با اینکه پنجره بسته بود. نفس عمیقی کشیدم، اما بوی عجیبی به مشامم خورد… بویی مثل چوب سوخته و گوشت فاسد. دوباره همان صدای خراش شنیده شد، نزدیک‌تر.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اتاق یخ‌زده بود، انگار زمستان در رگ‌هایم جریان داشت. خراش‌ها از زیر دیوارها نزدیک‌تر شدند، مثل پنجه‌هایی که به سمت من می‌خزیدند. بوی گندیدگی حالا تیزتر بود، گلویم را می‌سوزاند. ناگهان، تخت تکان خورد. چیزی سنگین و سرد روی پاهایم لغزید و صدایی نجوا کرد:...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
«یک روح ابدی در انتظار توست!» به خودم لرزیدم، هجوم محتویات معده‌ام رو حس کردم و عوق زدم. حالم از صدایی که شنیده بودم بد شد، هنوزم حس می‌کنم این یک کابوس باشه اما چرا تموم نمی‌شه؟ حس سنگینی بدی روی شونه‌هام باعث شد برای چند لحظه نفس کشیدن رو فراموش کنم. ل*ب‌هام می‌لرزید و قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم. سرمای عجیبی به پشت کمرم می‌خورد که تمام تنم رو مور مور می‌کرد. نکنه مُردم؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
سایه‌ی سیاهی از دیوار نزدیک‌تر شد، انگار نفسش صورتم را می‌سوزاند. صدای تیک‌تیک ساعت قدیمی تندتر می شد، مثل ضربان قلبم که داشت سینه‌ ام را می‌شکافت. در تاریکی، چشم های سرخ و خالی ناگهان برق زدند و زمزمه کردند: «وقت تموم شد...»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
چشمام رو باز کردم... چقدر درد می‌کرد... نمی‌تونستم دید درستی به اطرافم داشته باشم، انگار ضربه‌ی محکمی به چشمم خورده و حالا دیدم رو تار و ضعیف کرده. در همین حد می‌تونستم ببینم که تو یک مکان ناشناخته‌ام. سرم گیج رفت... سعی کردم نیم خیز بشم و بیشتر اطرافم رو کنکاش کنم.
رو یک تخته سنگ سرد دراز کشیده بودم و اطرافم سراسر دره بود. من درست روی یک پرتگاه قرار داشتم که وسعت کف‌ش به اندازه‌ی همین سنگی بود که روی آن خوابیدم. همزمان حس حالت تهوع، لرزش و سرما تمام بدنم رو در برگرفت. من اینجا چیکار می‌کنم؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا