❃ دفتر دلنوشته ✎ کوچک اما جهانم | فاطمه تاجیکی | دلنگار راشای

کوچک اما جهانم | فاطمه تاجیکی | دلنگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
کوچک اما جهانم
◀ نام دل‌نگار
فاطمه تاجیکی
◀ ژانر / سبک
عاشقانه

فاطمه تاجیکی

موسس راشای
کادر مدیریت راشای
► ♛ مدیر کل راشای ♛ ◄
𓆩♡𓆪 الماس پرسوناژ 𓆩♡𓆪
⁂ سَرَهیدگان ⁂
◈ نویسنده ویژه ✎
دل‌نگار راشای
⚜ تیم آنالیز ⚜
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-08
نوشته‌ها
67
پسندها
667
امتیازها
83
سن
25
محل سکونت
قلب دخترم✨
دنیای من کوچک است،
اما هر گوشه‌اش با قدم‌های کوچکِ شما پر شده است.
هر لبخندِ شما، ستاره‌ای است در آسمانِ تاریکِ شب‌های خسته‌ام...
تو آمدی، پسرم، با بازی‌های کودکانه‌ات که خنده را به خانه آوردی و تو آمدی دخترم، با آرامش و نازِ شیرینت که دل را نرم می‌کند.
با هر نفس، هر نگاه، هر نوازشِ شما،
یادم دادی که در کوچکی‌تان، وسعتِ تمام جهان را می‌توان یافت.
گاهی خسته‌ام، گاهی بی‌صدا، اما صدای قلبم همیشه با شماست، دو دلیل بودنم، دو تکه از جانم!
شما کوچکید، اما تمام جهان منید و من هر لحظه، در کنار شما بزرگ‌ترین عشق دنیا را تجربه می‌کنم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
دو ستاره در آسمانِ جانم

پسرم، تو شعله‌ی خنده‌های بی‌پایان و شورِ زندگی،
که هر نسیم بهاری را به خانه می‌آوری.
دخترم، تو نسیمِ شفافِ ناز و آرامش، که شب‌های بی‌خوابی را به قصه‌های شیرین بدل می‌کنی.
شما دو تکه‌ی آسمانِ قلب منید، که با هر قدمِ نرم‌تان، زمینِ زندگی من را سبز می‌کنید و با هر نگاه، درختانِ امید را بارور.‌..
گاهی خسته‌ام، گاهی خاموش و پر از سکوت،
اما کافی‌ست دستانِ کوچک‌تان به دستانم برسد، تا شعله‌ی زندگی در جانم فروزان شود،
و ترانه‌ی عشق را با هم بخوانیم، بی‌وقفه، تا ابد.
شما جهانِ منید و من، مادری‌ام که با هر نفس،
شعرِ بی‌پایانِ شما را در سینه‌ام می‌سرایم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در آغـ.ـوش من، زندگی می‌تپد

در آغـ.ـوش من، دو قلب کوچک می‌تپد،
دو نفس، دو نَفَس،
دو دلیل برای اینکه هر روز، دوباره و دوباره بخواهم نفس بکشم.
پسرم، تو شوق دویدن در حیاطِ خیال منی...
صدای خنده‌ات، دیوارهای خستگی را فرو می‌ریزد و دخترکم، تو لطافت نوازشی هستی که جهان را نرم می‌کند.
با شما، همه چیز ساده‌تر است.
صبح یعنی چشم‌های نیمه‌باز و صدای کشدار « مامان »
شب یعنی بـــ.ـــوسـ.ــه‌ای بر پیشانی‌تان و دلی که آرام می‌گیرد.
جهان بیرون شاید پرهیاهو باشد، اما جهان من…
همین اتاق کوچک است، با اسباب‌بازی‌هایی پخش‌شده با خنده‌های ریز، گریه‌های ناگهانی،
و دو کودکی که تمام جهان را در دل من جا داده‌اند.
شما را به دنیا آوردم، اما حقیقت این است که شما مرا آفریدید.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
قدم‌هایی که قلبم را لرزاندند

اولین بار که ایستادی، دنیا ایستاد با تو.
و وقتی قدم اولت را برداشتی، من فرو ریختم...
نه از ترس افتادنت، از عظمت آن لحظه که زمان را شکافت.
پسرم، تو با هر قدم، صدای تازه‌ای به خانه آوردی؛
و دخترم، تو با لرزش پاهای کوچکت قلبم را لرزاندی.
گام‌هایی که شاید برای دیگران ساده بود، اما برای من نقطه‌ی شروع هزار رویا.‌..
کفش‌های کوچکتان را هنوز گوشه‌ی دل نگه داشته‌ام،
خاکی، بازیگوش، اما پر از خاطره با هر قدم‌تان، جهانم جابه‌جا شد؛ دیگر هیچ‌چیز مثل قبل نبود، چون «تو» راه رفتی و من افتخار کردم..‌‌.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
اولین مامان گفتن

صدایم کردی...
با صدایی که انگار خود بهشت در آن پیچیده بود،
کوتاه، ساده، اما لرزاننده‌تر از هر طوفانی «مامان
نمی‌دانستی با همین یک واژه، چه کردی با دلم...
با همان دهانِ کوچک، دنیایی را صدا زدی که تمام عمر، منتظر شنیدنش بود.
پسرم، وقتی اولین بار گفتی «مامان»، نفس در سینه‌ام گیر کرد و دخترم، وقتی نگاهت به لبانم دوخته شد و گفتی «ماما»، دنیا برایم ایستاد، چشم گرفتم تا اشک‌هایم را نبینی.
هیچ صدایی در این دنیا به اندازه‌ی صدای «مامان» از زبان شما، شیرین نیست، زنده نیست، معجزه نیست...
از آن روز، این واژه شد مقدس‌ترین چیز در جهان من شما گفتی و من مادر شدم، نه فقط با جسم بلکه با تمام وجودم...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گریه‌های شبانه

هیچ‌کس نمی‌فهمد، شب‌هایی را که بیدار ماندم و به جای بالش، اشک‌هایم را بــــغـ.ـــل گرفتم.
وقتی دنیا خواب بود و صدای نفس‌های شما، تنها لالایی قلبم شده بود.
پسرم، وقتی تب داشتی و چشم‌هایت خسته بود،
من تمام شب را کنار تختت قدم زدم زیر ل*ب دعایی آرام می‌خواندم و اشک‌هایی که چشمانم را نوازش می‌کرد...
دخترکم، تو خواب بودی و من بیدار، دستم روی سینه‌ی بالا و پایین شده‌ات بود...
فقط برای مطمئن شدن از اینکه هنوز هم هنوز هستی.
بعداز آن شب که نفست برای لحظه ای قطع شد و خدا تورا به من برگرداند ترس از دست دادنت مرا یک شبه پیر کرد...
مادر بودن یعنی قهرمانِ خستگی‌ها،
یعنی لبخند زدن وقتی قلبت درد می‌کند،
یعنی گریه در سکوت شب،
تا صبح با آرامش از راه برسد.
این عشق، پر از فریاد است،
اما در...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وقتی برای اولین بار بــــغـ.ـــل‌شان کردم

اولین بار که در آغوشم گرفتمتان، جهان ایستاد.
نه صدایی مانده بود، نه نوری، نه فکری....
فقط شما بودید و تپش قلبی که انگار دیگر فقط برای شما می‌زد.
پسرم...
وقتی تنت را به سینه‌ام چسباندم،
انگار خود زندگی در آغوشم جاری شد.
نه می‌ترسیدم، نه شک داشتم به احساسم و تو را حس می‌کردم، و این کافی بود.
دختر نازم...
وقتی برای نخستین‌بار بویت را نفس کشیدم،
فهمیدم هیچ عطری در دنیا، بوی «مادر شدن» نمی‌دهد.
پوستت نرم بود. نفس‌هایت کوتاه، اما حضورت سنگین‌تر از هر معجزه‌ای بود.
در آن لحظه، هیچ‌کس مرا صدا نزد، اما من شنیدم که جهان، آرام در گوشم زمزمه کرد:
« تبریک میگم تو مادر شدی.»
از آن روز به بعد، هیچ آغوشی جز آغـ.ـوش شما، برایم خانه نیست.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آغوشم، خانه‌ی همیشگی‌شان است

برای هر کسی، خانه جایی‌ست که در آن احساس امنیت کند...
برای من؟ خانه‌ام، آغوشی‌ست که شما را در خودش جا داده.
پسرم،
وقتی خسته‌ای، وقتی زمین می‌خوری، وقتی بغض داری و کلمات کم می‌آورند سرت را می‌گذاری روی سینه‌ام و من، بی‌هیچ حرفی آرامت می‌کنم.
دختر نازنینم،
وقتی بیدار می‌شوی با چشم‌هایی پُر از خواب،
و باز دستانت را در هوا تکان می‌دهی برای پیدا کردنم می‌دانم هنوز خانه‌ات منم…
آغوشی که جهان را برایت معنی می‌کند.
آغوشم، خسته می‌شود، می‌لرزد، گاهی حتی می‌سوزد از دردهایی که هیچ‌کس نمی‌بیند...
اما هرگز خالی نمی‌ماند از عشق. می‌خواهم همیشه،
در هر سنی، در هر حالی، اگر روزی خسته شدید از جهان برگردید...
چون هنوز اینجا، یک آغـ.ـوش هست که فقط برای شما مانده:
« خانه‌ای...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
هر تکه از قلبم برای تو

نمی‌دانم چگونه ممکن است قلبی این‌قدر کوچک،
برای دو نفر تپیدن بلد باشد.
اما من آموخت، وقتی شما آمدید.
پسرم، تو اولین ضربان متفاوت قلبم بودی.
کسی که با آمدنش، من را از یک زن، به یک «مادر» تبدیل کرد.
با هر نگاهت، قلبم یاد گرفت عمیق‌تر دوست بدارد.
دخترم،‌ تو آمدی و فهمیدم عشق سقف ندارد.
جایی در قلبم باز شد، انگار که آن‌جا مخفی بوده؛
فقط منتظر تو بوده تا شکل بگیرد.
حالا قلبم، نه نصف شده، نه تقسیم؛ تکه‌تکه بزرگ شده برای تو، برای تو...
برای هر دو‌ نفری که از من جان گرفته‌اید.
هیچ‌وقت نمی‌پرسم کدامتان را بیشتر دوست دارم،
چون پاسخ را در بند بند وجودم حس می‌کنم!
« هر کدام را، به اندازه‌ی تمام جهان. »
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا