♦ رمان در حال تایپ ✎ حِرمان | نسا رحمتی | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Aseman
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
حِرمان | نسا رحمتی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
حِرمان
◀ نام نویسنده
نسا رحمتی
◀نام ناظر
shagha79
◀ ژانر / سبک
تراژدی

Aseman

عضو راشای
عضو راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-03-10
نوشته‌ها
31
پسندها
279
امتیازها
53
سن
28
*بسم الله الرحمن الرحیم*

نام رمان:حِرمان
نام نویسنده: نسا رحمتی
ژانر: تراژدی
ناظر: @shagha79
خلاصه رمان: قصه‏‌ی زندگی دختری که پناه بود؛ ولی پناهی نداشت. دختری که یه گوشه کنج اتاقش محاصره شده بود توسط افکار جنگجویی که همه تلاششون از پا انداختنش بود و پناه منتظر بُریدن از اون زندانی که براش ساخته بودن.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«حرمان»

« کسی که بالاترین سطح ناامیدی و غصه رو تجربه کرده»





«من حالمو با نوشتن خوب می‌‏کردم؛ اما مدت طولانیه که دیگه نمی‌‏تونم بنویسم.»

اینو به عارف گفتم، عارف برگشت گفت:
- الان داره برف می‏‌باره، حالش خوبه، داره تو خیابون با ماشین رانندگی می‏‌کنه، نمی‌‏دونم داره به چی فکر می‏‌کنه؛ اما شاید داره به رویاهاش، آرزوهاش فکر می‌‏کنه.
رویا، چه کلمه‌‏ی قشنگیه. مدت‌‏هاست که بهش فکر نکردم. شاید من رویایی ندارم یا آرزویی. اصلا چرا من یه رویا ندارم؟ چرا هیچ‏‌وقت آرزویی نکردم؟ نمی‌‏کنم؟
ببین همین‌‏طوری نوشتن شروع میشه، همین‏‌طوری.
عارف راست می‌‏گفت، نوشتن همین‌‏طوری شروع می‌‏شد؛ با یه بیرون رفتن، یه رانندگی تو برف، دیدن یه صحنه‏‌ی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیدی اگه بخوام بگم چقدر زیاد میشن؟! من دلیل واسه حال بد زیاد دارم تا دلت بخواد، اما چندتا دلیل کوچولو هم واسه خوب بودن می‏‌خوام... چرا نیست؟ چرا این‌‏قدر سردرگمم و نمی‌‏دونم کجای زندگیمم؟ اصلا قراره این زندگی چی بشه؟ قراره به کجا برسم؟ اصلا رسیدنی وجود داره؟ امیدی برای رسیدن روزای کمی بهتر هست؟ نمی‏‌دونم...

عارف راست می‌‏گفت، شاید اون داشت رویا و آرزو می‌‏ساخت و من... من هنوز مونده بودم تو کشیدن درد ضربه‌‏هایی که از اون و بقیه خورده بودم.

یادمه... یادمه اونی که همیشه سنگ زیرین آسیاب بود، من بودم.

اونی که همیشه باید کوتاه میومد که بقیه آروم باشن، من بودم.

اونی که همیشه سنگ صبور بود، همیشه رازدار بود، من بودم.

اونی که همیشه باید سکوت می‌‏کرد و غمباد می‏‌گرفت، من بودم.

ولی هیچ‌‏کس سنگ...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
همه تن و روحم کرخت بود و نای نفس کشیدن نداشتم. تنهایی داشتم با حال بدم و افکار طوفان زده‏ و شلوغم می‏‌جنگیدم و این جنگ برام خیلی سنگین و نابرابر بود. دیگه نایی برام نمونده بود و دنیام تبدیل شده بود به جنگ و جنگ و دوییدن و دوییدن و نرسیدن...

این جنگ برای من سنگین بود، یا شاید الان دیگه سنگین و غیرقابل تحمل شده بود و توان جنگیدن نداشتم.

تحلیل رفته بودم و هر روز و هر لحظه حالم بدتر می‌‏شد و این وسط هیچ‌‏کس نبود که به دادم برسه. یه دست قوی که از روی زمین بلندم کنه و با من بجنگه، با منِ بی‏‌توان شده تو این میدون.

کل زندگی رو جنگیدم و جنگیدم و دووم آوردم ولی الان، این‏‌جای زندگیم این‌‏قدر سخت و کند شده که حس می‏‌کنم بدون حرکت ایستاده و درجا زدن منو تماشا می‌‏کنه تا زمانی که بی‏‌نفس بشم و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
- سلام عزیزم، چطوری؟ خوبی؟ خانواده خوبن؟

- سلام چطوری؟ حال و احوالت چطوره؟

- قربونت، تو خوبی؟

- من خوبم، اوضاع تو چطوره؟ روبه‏‌راهی؟ همه چی خوبه؟

خندیدم، با بغض و درد. خندیدم که چیزی بروز ندم و بگم خوبم. گفتم:
- قربونت خوبم.

ولی صدام لرزید. صدام لرزید و بغض لعنتیم اومد نشست تو گلوم. اولش شروع کرد به حرف زدن یهو وسطش حرفش رو قطع کرد و گفت:
- نه مثل این‏‌که خوب نیستی. چی‌‏شده پناه؟

- هیچی چیزی نشده.

- چه‌جوری چیزی نشده وقتی حالت این‌‏جوری خرابه و از بغض نمی‏‌تونی حرف بزنی؟ بگو ببینم چی‏‌شده؟ بازم کسی چیزی بهت گفته؟

- نه به‏‌خدا الان کسی چیزی نگفته خودم یکم حالم گرفته. من خیلی وقته که این‏‌طورم، تو که می‌‏دونی همه چی رو.

- آره می‏‌دونم ولی الان حالت خرابه. به‏‌خدا اگه چیزی بهت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
- اصلا بیا یه کاری کن، بیا پیش خودم بمون. بیا دختر خودم شو، به‏‌خدا برات همه کار می‏‌کنم، همه جوره کمکت می‏‌کنم و نمی‏‌ذارم اذیت بشی. کمکمت می‏‌کنم موفق بشی و برسی به اون‏‌جایی که می‏‌خوای. پناه من یه پسر دارم، توام بشو دخترم.

کاش من دخترش بودم، کاش جای این خانواده من عضو خانواه‌‏اش بودم و همون‏‌جوری که هوای پسرش رو داره، هوای منم داشت. هرچند که همیشه هوام رو داره مثل دختر خودش. هیشکی مثلش حواسش بهم نیست و نگرانم نیست.

- میام، به وقتش میام پیشت. الان نمیشه، باید دل بکنم از همه چی و از همه بِبُرَم و واسه همیشه بذارم بیام.

- باشه پناه، فقط نگران هیچی نباش. من حواسم بهت هست، تو فقط مراقب خودت باش.

- چشم مراقبم، نگران نباش حالم خوبه برو به کارت برس.

یکم دیگه دلداریم داد و خداحافظی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
به حرفش گوش میدم و میرم پیشش و از اینا دور میشم، ولی الان نه. همون‏‌طور که گفتم هنوز صبوری می‏‌کنم تا وقتی که به خط آخر برسم و دیگه هیچ راه و تحملی نداشته باشم. وقتی که ازشون به کل ناامید بشم و دلم رو بِکَنم ازشون و بذارمشون و برم.

این روزا خیلی داره بهم سخت می‏‌گذره و با فشار زیادی داره می‌‏گذره. یه شبایی از شدت فشار روحی و حال خرابم می‌‏ترسم بخوابم که نکنه تو خواب سکته کنم...

حتی من امروز خیلی جدی به خودکشی فکر کردم... حتی تصویرسازی شد تو ذهنم که چیکار کنم و چه‌جوری تمومش کنم که هم من راحت بشم هم بقیه. ولی باز شیطون رو لعنت کردم گفتم هنوز دووم بیار، هنوز وقتش نیست، دووم بیار و تا آخرش بجنگ پناه.

آره من پناهم. پناهی که پناه همه بود و هیچ‌‏کس پناهش نبود و نشد.

می‏‌دونی، من این‏‌قدر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا