- نخیر سرم به جایی نخورده.
در حینی که ماشین رو به حرکت در می آوردم گفتم: پس چه مرگت شد؟
- یه ساعته کشتم خودم رو این همه قر دادم برات، خودم رو دلقک کردم برات، هرکی دیگه بود از خنده کَمِ کَم رودهبُر میشد. بعد تو فقط یه لبخند بیرنگ و رو تحویل من میدی؟
اوف! باز میخواد شروع کنه. حالا یه موضوع دیگه پیدا کرد.
- آهان، پس دردت اینه که به دلقک بازیت نخندیدم. میخوای برات تاج گل بگیرم؟ خندیدم دیگه، چرا اینقدر حرص میخوری؟
چشمغرهای بهم رفت و گفت: بخوره تو سرت اون خندیدنت، بیلیاقت.
لبخندی به روش زدم و صداش کردم.
- فریماه؟
- ها؟
- ها چیه بیادب.
با یه حالت مسخره گفت: جونم عشقم؟ خوبه اینجوری؟
عصبانی بود، حق هم داشت ولی من نمیتونستم همون دختر شاد و شیطون قبل باشم. اون آدم تو وجود من مُرده بود. سعی کردم یکم آرومش کنم.
- فریماهجان، عزیز من چرا اینقدر بهخاطر من حرص میخوری و خودت رو اذیت میکنی؟ بهخدا من بدتر از این نمیشم نترس.
روترش کرد و روش رو برگردوند طرف شیشه. مثلا میخواستم درستش کنم بدتر شد. میدونم نگرانمه، همه زندگیش رو کنار گذاشته و چسبیده به من.
****
ماشین رو بردم تو پارکینگ و پیاده شدم. فریماه همونطور نشسته بود، رفتم طرفش و در ماشین رو باز کردم.
- عروسخانم زیر لفظی میخوای؟ چرا پیاده نمیشی؟
پیاده شد غذاها رو گذاشت تو بغلم و گفت: کار دارم باید برم.
میدونستم دلخوره. دستش رو گرفتم و بهسمت آسانسور کشیدم.
- خیلی بچهای فریماه، بیا برو تو ببینم. حالا ریش سفید از کجا بیارم بیاد پا در میونی کنه تو قهر نکنی؟
آسانسور که رسید باز دستش رو کشیدم آوردم بیرون، در خونه رو باز کردم و هولش دادم داخل خونه. همونطور با اخم رفت رو مبل نشست، من هم دیگه چیزی نگفتم. رفتم تو اتاق خوابم و لباسهام رو با یه دست لباس راحتی طوسی عوض کردم و اومدم بیرون. غذاها رو ریختم تو ظرف و گذاشتم روی میز. ترشی و سالاد و نوشابه رو هم از یخچال بیرون آوردم و روی میز چیدمشون و فریماه رو صدا زدم.
- فریماه بیا که غذا یخ کرد. بیا ببین چه میزی برات چیدم.
اومد یه نگاهی به میز کرد و نشست. به حالت فکر کردن دستی به ریش نداشتهاش کشید و گفت: اِی بَدَک نیست، امیدی بهت هست.
- برو بابا بدک نیست، کلی سلیقه به خرج دادم.
بشقابش رو برداشتم و براش غذا کشیدم. برای خودم هم کشیدم و مشغول خوردن شدیم. قاشق اول رو خوردم، دومی رو هم خوردم....
عاشق جوجه بود. یعنی میمُرد براشها. وقتی میگفتی جوجه، اول یه دور براش غش و ضعف میکرد.