فصل اول: آغاز دلدادگی (شکوفایی عشق)
شعر سوم : عطر حضور
وزید از کوی جانان، عطرِ مستی در فضایی،که جانِ خسته دریابد، نشانی از شفایی.
هنوز از ره نرسیده، خیالِ قامتِ او،به جان افتاده غوغایی، به دل افتاده شیدایی.
چه حاجت چهره بنماید، که از هر ذره پیداست،جمالِ بی مثال او، به هر رنگ و نمایی.
نشسته در دلِ تنگم، هوایِ دیدنِ او،چنان مستم که میترسم، ندانم از کجایی.
به هر سو مینگرم، نقشِ رُخَش بینم عیان،مگر آن ماهِ تابان را، نباشد هیچ همتایی.
چو عطری دلنواز آید، گمانم او رسیده است،که جانِ بیقرار من، بگیرد آشنایی.
چه خوش باشد دمی با او، به خلوتگه نشینم،که فارغ گردم از هر غم، رها گردم زِ تنهایی.
حضورش چون بهار آید، به باغِ خشکِ جانِ من،دمد صد گل زِ هر گوشه، رُوید هر گیاهی.
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»