شعر چهارم: ضربان قلب
زِ دیدارت، دلم هر دم تپیدن آغاز کرد انگار،چو رودِ عاشقی، سویِ تو رفتن آغاز کرد انگار.
به یک لحظه، به یک دیدار، جهانم زیر و رو گردید،وجودم با تو، چون جان، خفتن آغاز کرد انگار.
زِ شوقِ وصلِ رویِ تو، نفسها در گلو گم شد،دلِ دیوانهام با تو، پریدن آغاز کرد انگار.
شدی آرامِ جانِ من، شدی سامانِ هر دردم،لبت بر ل*ب نهاد و بـــ.ـــوسـ.ــه چیدن آغاز کرد انگار.
به هر سو مینگرّم، نقشِ رویِ توست در چشمم،خیالم با تو، چون پروانه، گشتن آغاز کرد انگار.
تو آمدی و عشقت، بر رگِ خشکیدهام جاری،تنم با یادِ تو، از نو شکفتن آغاز کرد انگار.
به غیر از عشقِ تو، در دل، نمانده هیچ میلی،که این دل با تو، از خود دل بریدن آغاز کرد انگار.
بیا ای جانِ شیرینم، بیا ای دلبرِ ماهم،که هر بیتی، زِ عشقت، دم زدن آغاز کرد انگار.
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»