❃ دفتر دلنوشته ✎ دلنوشته فگار| دنیا نادعلی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع giti2121
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دلنوشته فگار| دنیا نادعلی
◀ نام مجموعه دلنوشته
فگار
◀ نام دل‌نگار
دنیا نادعلی
◀ ژانر / سبک
تراژدی _عاشقانه
پارت بیستم


۲۰. نگاهِ بی‌نفس

نگاهت را به یاد دارم،
نه از روی وضوح،
نه از رنگِ چشم‌ها،
بلکه از لرزشی
که بی‌هوا
در من افتاد.
تو فقط یک‌بار نگاه کردی،
نه طولانی،
نه عمیق،
اما آن لحظه
مثل نفسِ آخرِ کسی بود
که نمی‌خواهد برود
اما چاره‌ای ندارد.
من در آن نگاه
تمامم را باختم،
نه از روی ضعف،
از روی دلی
که سال‌ها منتظر بود
کسی بیاید
و فقط
نگاهش کند.
تو رفتی،
و نگاهت را با خود بردی،
بی‌آن‌که بدانی
در من چیزی
برای همیشه
جا مانده.
حالا هر بار
کسی نگاهم می‌کند،
من به تو فکر می‌کنم
به آن لحظه‌ی کوتاه
که هیچ‌کس جز من
نفهمید
چقدر نفس‌گیر بود.
و هنوز
در من چشم‌هایی هست
که فقط برای تو
باز می‌شوند،
هر شب،
در تاریکی،
بی‌صدا،
بی‌امید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و یکم


۲۱. خاطره‌ی نساخته

ما هیچ‌وقت خاطره نساختیم،
نه قدم زدیم در خیابانی بارانی،
نه فنجانِ چای را نیمه‌تمام گذاشتیم
برای گفتنِ چیزی که در دل مانده بود.
نه خندیدیم بی‌دلیل،
نه سکوت کردیم از شدتِ فهم.
اما من،
هر شب
در ذهنم
لحظه‌هایی را می‌چینم
که می‌توانستند باشند
و نشدند.
آن نیمکتِ خالی
در پارکی که هیچ‌وقت نرفتیم،
آن آهنگی که هیچ‌وقت با هم نشنیدیم،
آن جمله‌ای که تا ل*ب آمد
و در گلو شکست
همه‌شان
خاطره‌هایی هستند
که هرگز اتفاق نیفتادند
اما در من
مانده‌اند.
تو هیچ‌وقت نبودی
در هیچ‌کدامشان،
اما من
با نبودنت
تمامشان را ساختم.
و حالا،
هر بار کسی از خاطره‌هایش می‌گوید،
من لبخند می‌زنم
به لحظه‌هایی
که فقط در من اتفاق افتادند،
فقط برای تو،
فقط بی‌تو.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و دو


۲۲. راهِ نرفته

راهی بود
که می‌توانست
به ما برسد،
می‌توانست
از میانِ سکوت‌ها عبور کند،
از نگاه‌های نیمه‌کاره،
از جمله‌هایی
که در گلو شکستند.
راهی بود
که شاید
با یک مکثِ کوتاه،
با یک "بمان"،
با یک "دیر نرو"،
می‌توانست
به خاطره تبدیل شود.
اما هیچ‌وقت نرفتیم.
نه پاهایمان،
نه دل‌هایمان،
نه حتی خیال‌مان
جرأت نکرد
قدم بردارد.
و حالا،
هر پیچِ خیابان،
هر مسیرِ بی‌نام،
شبیه همان راهی‌ست
که نرفتیم
و جا ماندیم.
در من
نقشه‌ای هست
از تمام مسیرهایی
که با تو نرفته‌ام،
از تمام ایستگاه‌هایی
که منتظر ماندند
و هیچ‌کس
از آن‌ها عبور نکرد.
و هر بار
کسی می‌پرسد
چرا این‌قدر آرام راه می‌روی،
من به راهی فکر می‌کنم
که هیچ‌وقت نرفتم،
اما هنوز
در من
ادامه دارد
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و سه

۲۳. نگاهِ بی‌مکث

تو نگاه کردی،
نه طولانی،
نه عمیق،
فقط به اندازه‌ی عبورِ یک لحظه
که هیچ‌کس نمی‌فهمد
چقدر می‌تواند
ویران کند.
در آن نگاهِ کوتاه،
من تمامم را باختم
نه به چشم‌هایت،
به سکوتی که بعدش آمد،
به بی‌تفاوتی‌ای
که مثل باد
همه‌چیز را با خود برد
جز من.
تو نایستادی،
نه برای پرسیدن،
نه برای فهمیدن،
نه حتی برای مکثی
که شاید
دلِ من را نجات می‌داد.
و من،
در همان لحظه‌ی بی‌مکث،
ایستادم،
با دلی
که هنوز
در همان نقطه
منتظر است.
حالا هر بار
کسی نگاهم می‌کند،
من به تو فکر می‌کنم
به آن نگاهِ بی‌مکث
که هیچ‌وقت
برنگشت،
اما تمامِ من را
با خود برد.
و هنوز
در من چشم‌هایی هست
که فقط برای تو
باز می‌شوند،
هر شب،
در تاریکی،
بی‌صدا،
بی‌امید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و چهار


۲۴. دلِ بی‌دلیل

دل من،
از همان روزی که نگاهت را دید،
شروع کرد به تپیدن.
نه با منطق،
نه با شناخت،
نه حتی با وعده‌ای از تو
فقط با حسِ خامی
که نمی‌دانست
چه چیزی در تو
او را این‌طور بی‌تاب کرده.
تو هیچ‌وقت نپرسیدی
چرا این‌همه آرام
در کنارت ایستاده‌ام،
چرا هر بار که می‌خندی
من بی‌صدا
در خودم فرو می‌ریزم،
چرا هر نبودنت
مثل زمستانی بی‌پایان
در من ادامه دارد.
و من،
هیچ‌وقت جواب ندادم،
چون خودم هم نمی‌دانستم
چرا این دل
با هر بی‌تفاوتیِ تو
باز هم
به سمتت کشیده می‌شود.
شاید بعضی دل‌ها
برای دلیل نمی‌تپند،
برای منطق نمی‌سوزند،
فقط برای کسی
که هیچ‌وقت
قرار نبوده
بفهمد.
و حالا،
در من دلی هست
که هنوز
با نامِ تو می‌لرزد،
با خاطره‌ی نگفته‌ای
که هیچ‌وقت
فرصتِ بودن نداشت.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و پنج


۲۵. شبِ بی‌سلام

شب آمد،
بی‌صدا،
بی‌نور،
بی‌سلامی از پنجره‌ای روشن،
و من
در دلِ تاریکی
به تو فکر کردم.
نه ستاره‌ای چشمک زد،
نه ماهی دل‌گرم بود،
فقط سکوتی
که مثل پتویی سرد
روی خاطره‌هایم افتاده بود.
تو هیچ‌وقت نپرسیدی
شب‌هایم چگونه‌اند،
آیا خوابی هست
که در آن آرام بگیرم،
آیا صدایی هست
که در آن گم نشوم.
و من،
هر شب
با دلی خسته
به پنجره‌ای خیره می‌شوم
که سال‌هاست
منتظر سلامی‌ست
که از تو نیامده.
شاید اگر یک‌بار
صدایم را شنیده بودی،
این شب‌ها
کمی روشن‌تر بودند،
کمی کوتاه‌تر،
کمی قابل‌تحمل‌تر.
اما حالا،
هر شب
با همان تاریکیِ بی‌نام
آغاز می‌شود،
و با همان دلتنگیِ بی‌پایان
تمام.
و من،
در میانِ این شب‌های بی‌سلام،
هنوز
به تو فکر می‌کنم
نه برای آمدنت،
برای اینکه
بدانی
چقدر نبودنت
بلند است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و ششم


۲۶. هنوز صدایم نکردی

من هنوز
صدایم را نگه داشته‌ام،
برای لحظه‌ای
که تو بخواهی
نامم را صدا بزنی.
نه بلند،
نه با شوق،
فقط آرام،
مثل کسی که می‌داند
دلِ دیگری
سال‌هاست
در سکوت،
منتظرِ یک واژه مانده.
تو هیچ‌وقت صدایم نکردی،
نه وقتی بودی،
نه وقتی رفتی،
نه حتی وقتی
دلم از نبودنت
لبریز شد.
و من،
در آن سکوتِ بی‌پایان،
هر شب
با صدایی که هیچ‌وقت شنیده نشد
با تو حرف می‌زنم
می‌گویم:
بمان،
برگرد،
بفهم،
اما تو
در خاموشیِ خودت
غرق شده‌ای،
و من
در صدایی
که هیچ‌وقت
به گوشِ تو نرسید.
هنوز صدایم نکردی،
و من
در این نخواستنِ تو
هزار بار
خودم را صدا زدم
تا شاید
فراموشت کنم.
اما نشد.
و حالا،
هر واژه‌ای که می‌نویسم،
هر شعری که می‌سوزانم،
هر سکوتی که در من می‌پیچد،
همه‌شان
صدای من‌اند
برای تو
که هیچ‌وقت
نخواستی بشنوی.
و من هنوز
با صدایی آرام
در دلِ شب
نامت را تکرار می‌کنم،
نه برای آمدنت،
برای اینکه
فراموش نکنم
چقدر بی‌صدا
دوستت داشتم.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و هفتم


۲۷. شبیه هیچ‌کس نبودی

تو شبیه هیچ‌کس نبودی،
نه در آمدنت،
نه در رفتنت،
نه حتی در آن لحظه‌ای
که بی‌صدا
از دلِ من عبور کردی.
نه شبیه کسی که عاشق می‌شود،
نه شبیه کسی که می‌ماند،
تو شبیه رؤیایی بودی
که فقط یک‌بار
در خوابِ کسی اتفاق می‌افتد
و بعد
تا همیشه
جای خالی‌اش را
در دل باقی می‌گذارد.
من هنوز
در همان خواب مانده‌ام،
با دلی
که هر شب
تو را صدا می‌زند
بی‌آن‌که بداند
تو دیگر
شبیه هیچ‌کس نیستی،
حتی شبیه خودت.
تو آمدی
بی‌آن‌که بخواهی بمانی،
و من
ماندم
بی‌آن‌که بلد باشم
بروم.
و حالا،
هر بار کسی می‌گوید
فراموشش کن،
من لبخند می‌زنم
به خاطره‌ای
که هیچ‌وقت
شبیه فراموشی نبود.
تو شبیه هیچ‌کس نبودی،
و من
شبیه هیچ‌کس نشدم
بعد از تو.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و هشت


۲۸. اگر فقط یک‌بار برمی‌گشتی

اگر فقط یک‌بار برمی‌گشتی،
نه برای ماندن،
نه برای گفتن،
فقط برای دیدنِ دلی
که هنوز
در همان نقطه‌ای ایستاده
که تو رهایش کردی.
اگر فقط یک‌بار
در چشم‌هایم نگاه می‌کردی،
می‌فهمیدی
چقدر سکوت
می‌تواند فریاد باشد،
و چقدر نبودنت
می‌تواند
هر لحظه را
ویران کند.
من نگفتم بمان،
نگفتم برگرد،
فقط در دلم
هزار بار
تو را صدا زدم
با واژه‌هایی
که هیچ‌وقت گفته نشدند.
تو رفتی،
و من ماندم
با خاطره‌ای
که هیچ‌وقت اتفاق نیفتاد،
با آغوشی
که هیچ‌وقت
باز نشد،
با دلی
که هنوز
به آمدنت ایمان دارد
بی‌آن‌که امیدی مانده باشد.
اگر فقط یک‌بار برمی‌گشتی،
می‌دیدی
چقدر دوستت داشتم
بی‌آن‌که بگویم،
چقدر منتظرت ماندم
بی‌آن‌که بخواهی.
و حالا،
هر شب
با خیالی از تو
به خواب می‌روم،
با صدایی
که در من مانده
برای کسی
که هیچ‌وقت
نخواست بشنود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت بیست و نه

۲۹_ من، من را فراموش کرد ولی تو را هرگز!


دوستت داشتم،
نه مثل کسی که عاشق می‌شود،
مثل کسی که خودش را
در تو جا می‌گذارد
و دیگر
هیچ‌وقت
برنمی‌گردد
تا خودش را پس بگیرد.
دوستت داشتم
تا جایی که یادم رفت
من هم کسی بودم،
با رؤیا،
با نیاز،
با دلی
که باید دیده می‌شد،
نه فقط برای دوست داشتن،
برای بودن.
تو را آن‌قدر خواستم
که خودم را نخواستم،
هر بار که لبخند زدی
فکر کردم کافی‌ست،
هر بار که نگاه نکردی
فکر کردم تقصیر من است،
و هر بار که رفتی
با خودم گفتم
حتماً باید بیشتر بمانم.
من در تو حل شدم،
مثل قطره‌ای در دریا،
مثل نوری در آفتاب،
بی‌هویت،
بی‌نام،
بی‌صدا.
و تو
هیچ‌وقت نپرسیدی
من کی‌ام،
چون من
هیچ‌وقت خودم را نشان ندادم،
فقط تو را نشان دادم،
فقط تو را خواستم،
فقط تو را دیدم.
حالا
در آینه
کسی را می‌بینم
که شبیه من نیست،
شبیه دختری‌ست
که روزی
با تمام وجود
دوست داشت،
و با همان تمامِ وجود
خودش را
فراموش کرد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا