❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم های بی‌صدا | سبا مولودی | دل نگار راشای

زخم های بی‌صدا | سبا مولودی | دل نگار راشای

Saba molodi

نظارت رمان + کارآگاه پرونده
کادر مدیریت راشای
▐◆ نظارت رمان ◆ ▐
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
☠ کارآگاه پرونده ☠
نام مجموعه دلنوشته: زخم‌های بی‌صدا
به قلم: سبا مولودی
ژانر: تراژدی و انگیزشی
خلاصه: توی سکوت شب، جایی که درد و رازها قایم شدن، یه صدای گنگ تو رو به سمت حقیقت می‌بره. زندگی پر از بدبختی و سایه‌های تاریکه، اما تو می‌تونی انتخاب کنی: تسلیم شی یا سرنوشتت رو خودت بسازی. توی این کوچه‌های سرد، یاد می‌گیری تنها کسی که می‌تونه نجاتت بده، خودتی.

****
مقدمه: تا حالا شده فکر کنی چقدر تو بدبختی؟ و این بدبختی رو گردن کسی یا خدا بندازی؟ به احتمال زیاد شده. اما بذار یه چیزی رو بهت بگم...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:1​

تا حالا شده فکر کنی چقدر تو بدبختی؟
و این بدبختی رو گردن کسی یا خدا بندازی؟
به احتمال زیاد شده.
اما بذار یه چیزی بهت بگم...
هیچ‌کس سرنوشت خوب یا بدی براش رقم نخورده. این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم سرنوشتمون چطور رقم بخوره.
حتی وقتی توی یه زیرزمین نمور، با صدای تپش قلب خودت و سایه‌ای که از پشت در میاد، گیر افتادی، بازم می‌تونی تصمیم بگیری:
تسلیم شی یا راهی برای فرار پیدا کنی. تو قوی‌تر از این تاریکی هستی. اون سایه که نزدیکتر می‌شه، انگار داره زمزمه می‌کنه که زخم‌هات فقط یه یادآوریه:
هر بار که زمین خوردی، باز بلند شدی.
حالا کلید آزادی تو دستته، فقط باید قفل این تاریکی رو بشکنی.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:2​

تنها چیزی که پر از درده، سکوته.
چیزی که کسی ازش خبردار نیست.
تا حالا به کسی که ساکته توجه کردی؟
به نظرت اون خجالتیه یا حرفایی داره که کسی نیست بهش گوش بده؟
توی سکوتش، شاید یه فریاد قایم شده،
یه راز که زیر نور مهتاب، توی کوچه‌ای خلوت، منتظره کشف بشه.
اما مواظب باش، چون گاهی سکوت، صدای قدم‌های کسیه که تو رو توی تاریکی تعقیب می‌کنه. تو انتخاب می‌کنی: گوش بدی یا فرار کنی؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:3​

یاد گرفتم تنها کسی که بهش تکیه کنم، خودم باشم.
چون توی اون شب سرد،
وقتی صدای چکمه‌ها روی آسفالت نزدیک‌تر می‌شد و هیچ دستی نبود که منو از تاریکی بکشه بیرون،
فهمیدم که فقط خودم می‌تونم خودمو نجات بدم. حالا هر سایه‌ای که می‌بینم، بهم یادآوری می‌کنه: تو از هر ترسی قوی‌تری.
اون شب،
انگار دنیا ساکت شده بود، فقط صدای نفس‌هام و تپش قلبم تو گوشم بود.
هر قدم که برمی‌داشتم، انگار یه زنجیر از رو شونه‌هام باز می‌شد.
تو تاریکی، خودمو پیدا کردم،
نه به خاطر اینکه کسی بهم کمک کرد،
بلکه چون فهمیدم قدرت واقعی تو وجود خودمه. حالا هر صبح که بیدار می‌شم،
به خودم قول می‌دم که هیچ‌وقت نذارم ترس صدامو خاموش کنه.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا